کوز گشتن
لغتنامه دهخدا
کوز گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کوز شدن . خمیده و منحنی شدن . چفته و دوتا شدن :
بدو گفت نیرنگ داری هنوز
نگردد همی پشت شوخیت کوز.
کوزگردد بر سپهر از عشق او هر ماه ، ماه
خون دل هر شب کند زی چشم من صد راه ، راه .
نچیده یکی میوه ٔ تر هنوز
ز خشکی تنش چون کمان گشت کوز.
کنده شد پای و میان گشته کوز
سوخته ٔ روغن خویشی هنوز.
و رجوع به کوز، کوز شدن و کوز کردن شود.
بدو گفت نیرنگ داری هنوز
نگردد همی پشت شوخیت کوز.
کوزگردد بر سپهر از عشق او هر ماه ، ماه
خون دل هر شب کند زی چشم من صد راه ، راه .
نچیده یکی میوه ٔ تر هنوز
ز خشکی تنش چون کمان گشت کوز.
کنده شد پای و میان گشته کوز
سوخته ٔ روغن خویشی هنوز.
و رجوع به کوز، کوز شدن و کوز کردن شود.