کوز شدن
لغتنامه دهخدا
کوز شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گوژ شدن . خمیده شدن . خمیده شدن قامت .خم و کج شدن بالا. جفته و منحنی شدن قد :
شده کوز بالای سرو سهی
گرفته گل سرخ رنگ بهی .
وتخته [ بر عضو شکسته ] بیش از پنج روز بر نباید نهاد مگر آنجا که ترسند که عضو کوز شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و عضو را نیک نگاه دارد تا کوز نشود. (ذخیره ٔخوارزمشاهی ).
تیر بالاش چون کمان شد کوز
بر کمان کهن برآمد توز.
و رجوع به کوز، کوژ گشتن و کوز کردن شود.
شده کوز بالای سرو سهی
گرفته گل سرخ رنگ بهی .
وتخته [ بر عضو شکسته ] بیش از پنج روز بر نباید نهاد مگر آنجا که ترسند که عضو کوز شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و عضو را نیک نگاه دارد تا کوز نشود. (ذخیره ٔخوارزمشاهی ).
تیر بالاش چون کمان شد کوز
بر کمان کهن برآمد توز.
و رجوع به کوز، کوژ گشتن و کوز کردن شود.