کوته
لغتنامه دهخدا
کوته . [ ت َه ْ ] (ص ) مخفف کوتاه . (آنندراج ). کوتاه . (فرهنگ فارسی معین ). کم طول . قصیر :
زندگانی چه کوته و چه دراز
نه به آخر بمرد باید باز؟
چرا عمر طاووس و درّاج کوته
چرا مار و کرکس زِیَد در درازی .
شب کوته که صبح زود دمید
نه نشان درازی روز است .
این همه کارهای پهن و دراز
تنگ و کوته به یک نفس گردد.
دست بدار ای چو فلک زرق ساز
ز آستی کوته و دست دراز.
تو درخت خوب منظر همه میوه ای ولیکن
چه کنم به دست کوته که نمی رسد به سیبت .
شب کوته و تو ملول و افسانه دراز.
ز دست کوته خود زیر بارم
که از بالابلندان شرمسارم .
- کوته بودن چیزی از کسی یا چیزی ؛ دور بودن از آن :
که شادان زی ای شاه تا جاودان
ز جان تو کوته بدِ بدگمان .
که ای برتر از جایگاه و زمان
ز ما باد کوته بدِ بدگمان .
ای هست کن ِ اساس هستی
کوته ز درت درازدستی .
و رجوع به کوتاه شود.
|| کوتاه بالا. کوتاه قامت . کوتاه قد. پست قد. پست بالا. قصیرالقامه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سرو بالادار در پهلوی مورد
چون درازی در کنار کوتهی .
قوس گفت ار کوتهم من کوتهان معجب بوند
تو درازی و دراز احمق بود ای هوشیار.
عقل ، دست و زبان کوته خوان
آرزو، رأس مال مفلس دان .
بلنداز میوه گو کوتاه کن دست
که کوته خود ندارد دست بر شاخ .
و رجوع به کوتاه شود.
|| موجز. مختصر :
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت کوته لیکن قوی و بابنیاد.
قصه کوته به است از تطویل .
- کوته سخن ؛ سخن موجز :
سخن چون حکیمان نکوگوی و کوته
که سحبان به کوته سخن گشت سحبان .
|| کم ارتفاع . (فرهنگ فارسی معین ؛ ذیل کوتاه ) :
ای با اساس رفعت تو کوته آسمان
وی در قیاس همت تو ابتر آفتاب .
و رجوع به کوتاه شود.
|| اندک . مختصر. جزئی . کم :
سنت حجت خراسان گیر
کار کوته مکن درازآهنگ .
یک زمان کار است بگذار و بتاز
کار کوته را مکن بر خود دراز.
زندگانی چه کوته و چه دراز
نه به آخر بمرد باید باز؟
چرا عمر طاووس و درّاج کوته
چرا مار و کرکس زِیَد در درازی .
شب کوته که صبح زود دمید
نه نشان درازی روز است .
این همه کارهای پهن و دراز
تنگ و کوته به یک نفس گردد.
دست بدار ای چو فلک زرق ساز
ز آستی کوته و دست دراز.
تو درخت خوب منظر همه میوه ای ولیکن
چه کنم به دست کوته که نمی رسد به سیبت .
شب کوته و تو ملول و افسانه دراز.
ز دست کوته خود زیر بارم
که از بالابلندان شرمسارم .
- کوته بودن چیزی از کسی یا چیزی ؛ دور بودن از آن :
که شادان زی ای شاه تا جاودان
ز جان تو کوته بدِ بدگمان .
که ای برتر از جایگاه و زمان
ز ما باد کوته بدِ بدگمان .
ای هست کن ِ اساس هستی
کوته ز درت درازدستی .
و رجوع به کوتاه شود.
|| کوتاه بالا. کوتاه قامت . کوتاه قد. پست قد. پست بالا. قصیرالقامه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سرو بالادار در پهلوی مورد
چون درازی در کنار کوتهی .
قوس گفت ار کوتهم من کوتهان معجب بوند
تو درازی و دراز احمق بود ای هوشیار.
عقل ، دست و زبان کوته خوان
آرزو، رأس مال مفلس دان .
بلنداز میوه گو کوتاه کن دست
که کوته خود ندارد دست بر شاخ .
و رجوع به کوتاه شود.
|| موجز. مختصر :
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت کوته لیکن قوی و بابنیاد.
قصه کوته به است از تطویل .
- کوته سخن ؛ سخن موجز :
سخن چون حکیمان نکوگوی و کوته
که سحبان به کوته سخن گشت سحبان .
|| کم ارتفاع . (فرهنگ فارسی معین ؛ ذیل کوتاه ) :
ای با اساس رفعت تو کوته آسمان
وی در قیاس همت تو ابتر آفتاب .
و رجوع به کوتاه شود.
|| اندک . مختصر. جزئی . کم :
سنت حجت خراسان گیر
کار کوته مکن درازآهنگ .
یک زمان کار است بگذار و بتاز
کار کوته را مکن بر خود دراز.