کوتاه دیده
لغتنامه دهخدا
کوتاه دیده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کوتاه بین . کوتاه دید. ج ، کوتاه دیدگان . (فرهنگ فارسی معین ) :
من دیده ام که حد مقامات او کجاست
آنان ندیده اند که کوتاه دیده اند.
کوتاه دیدگان همه راحت طلب کنند
عارف بلا که راحت وی در بلای اوست .
از رخش خواهند جای بوسه نافهمیدگان
در حرم محراب می جویند کوته دیدگان .
من دیده ام که حد مقامات او کجاست
آنان ندیده اند که کوتاه دیده اند.
کوتاه دیدگان همه راحت طلب کنند
عارف بلا که راحت وی در بلای اوست .
از رخش خواهند جای بوسه نافهمیدگان
در حرم محراب می جویند کوته دیدگان .