کواره
لغتنامه دهخدا
کواره . [ ک َ رَ / رِ ](اِ) سبدی باشد چون گهواره که انگور بدان آورند. (صحاح الفرس ). به معنی اول کوار است که سبدی باشد که میوه و غیره در آن کنند و بر ستور بار کرده از جایی به جایی برند و به عربی دوخله گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). آن ظرف را به شیرازی لوده گویند. (آنندراج ) (جهانگیری ). سبد دراز که در آن انگور ودیگر میوه ها کرده هریک را یک لنگه بار خر و مانند آن کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قِرطال . (بحر الجواهر از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آنگه آرند کشته را به کواره
بر سر بازارشان نهند به زاره .
وآن کشتگکان سخت کوش نکوشند
پس به کواره فرونهند و بپوشند.
چون پیر ره نمود ترا، کارکردنی است
بی راهبر کواره ٔ بازارگان کشند.
ای پیرهنت کواره ٔ گل
روی تو گل سر کواره .
و رجوع به کواره و کباره شود. || ابری که در شبهای تابستان بر روی هوا پدید آید. (برهان ) (ناظم الاطباء). ابری که در شبهای تابستان به هوا پدیدآید گویند: امشب هوا کواره دارد. (آنندراج ). || نزم . (جهانگیری ). بژم و آن بخاری باشد تیره و غلیظ ملاصق زمین . (برهان )(ناظم الاطباء). || خانه ٔ زنبور. (جهانگیری ) (از برهان ). کندوی مگس عسل . (آنندراج ) :
آن رخ پر نشان آبله بین
گر ندیدی کواره ٔ زنبور.
آنگه آرند کشته را به کواره
بر سر بازارشان نهند به زاره .
وآن کشتگکان سخت کوش نکوشند
پس به کواره فرونهند و بپوشند.
چون پیر ره نمود ترا، کارکردنی است
بی راهبر کواره ٔ بازارگان کشند.
ای پیرهنت کواره ٔ گل
روی تو گل سر کواره .
و رجوع به کواره و کباره شود. || ابری که در شبهای تابستان بر روی هوا پدید آید. (برهان ) (ناظم الاطباء). ابری که در شبهای تابستان به هوا پدیدآید گویند: امشب هوا کواره دارد. (آنندراج ). || نزم . (جهانگیری ). بژم و آن بخاری باشد تیره و غلیظ ملاصق زمین . (برهان )(ناظم الاطباء). || خانه ٔ زنبور. (جهانگیری ) (از برهان ). کندوی مگس عسل . (آنندراج ) :
آن رخ پر نشان آبله بین
گر ندیدی کواره ٔ زنبور.