کهینه
لغتنامه دهخدا
کهینه . [ ک ِ ن َ / ن ِ ] (ص تفضیلی ) کهتر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 454). کهتر باشد از هرچه خواهی گیر. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). کهتر. (صحاح الفرس ). کوچکتر. (فرهنگ فارسی معین ). کهین . (ناظم الاطباء). || (ص عالی ) به معنی کهین است که کوچکترین باشد. (برهان ) (آنندراج ). کوچکترین . (فرهنگ فارسی معین ). مقابل مهینه . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کهین (ناظم الاطباء) :
ز تیغ کوه درختان فروفکنده به موج
از او کهینه درختی مه از مهینه چنار.
کهینه عرصه ای از جاه او فزون ز فلک
کمینه جزوی از قدر او مه از کیوان .
وآنکه کهینه معین دولت باقیش
صاعقه انگیز تیغ فتنه نشان است .
کمینه چاکر او صد چو حاتم طایی
کهینه بنده ٔ او صد چو رستم دستان .
رجوع به کهین شود. || (اِ) انگشت کوچک . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کهین شود.
- انگشت کهینه ؛ کوچکترین انگشت :
بر یاد محقق مهینه
انگشت کهینه بسته دارد.
ز تیغ کوه درختان فروفکنده به موج
از او کهینه درختی مه از مهینه چنار.
کهینه عرصه ای از جاه او فزون ز فلک
کمینه جزوی از قدر او مه از کیوان .
وآنکه کهینه معین دولت باقیش
صاعقه انگیز تیغ فتنه نشان است .
کمینه چاکر او صد چو حاتم طایی
کهینه بنده ٔ او صد چو رستم دستان .
رجوع به کهین شود. || (اِ) انگشت کوچک . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کهین شود.
- انگشت کهینه ؛ کوچکترین انگشت :
بر یاد محقق مهینه
انگشت کهینه بسته دارد.