کهپایه
لغتنامه دهخدا
کهپایه . [ ک ُ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) کوه پایه . (فرهنگ فارسی معین ) :
بیند از بس چشم نخجیر و بناگوش تذرو
دشتها پرنرگس و کهپایه ها پرناردان .
برکشیدند به کهساره ٔ غزنین دیبا
برنوشتند ز کهپایه ٔ غزنین ملحم .
تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار
از لاله بست دامن کهپایه ها ازار.
رانده اول شب بر آن کهپایه و بشکسته سنگ
نیم شب مشعل به مشعر نور غفران دیده اند.
جیحون ِ آفت است بر آن آبگینه پل
کهپایه ٔ بلاست بر آن غول دیده بان .
موسی از این جام تهی دیده دست
شیشه به کهپایه ٔ «ارنی » شکست .
بیند از بس چشم نخجیر و بناگوش تذرو
دشتها پرنرگس و کهپایه ها پرناردان .
برکشیدند به کهساره ٔ غزنین دیبا
برنوشتند ز کهپایه ٔ غزنین ملحم .
تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار
از لاله بست دامن کهپایه ها ازار.
رانده اول شب بر آن کهپایه و بشکسته سنگ
نیم شب مشعل به مشعر نور غفران دیده اند.
جیحون ِ آفت است بر آن آبگینه پل
کهپایه ٔ بلاست بر آن غول دیده بان .
موسی از این جام تهی دیده دست
شیشه به کهپایه ٔ «ارنی » شکست .