کهربارنگ
لغتنامه دهخدا
کهربارنگ . [ ک َ رُ رَ ] (ص مرکب ) به معنی لون و رنگ زرد است . (برهان ) (آنندراج ). کهرباگون . هر چیز زردرنگ . (ناظم الاطباء). به رنگ کهربا. زردرنگ :
شد او کهربارنگ چون گشت خشک
زمردصفت بود تا بود تر.
گاهی آید ز گوهری سنگی
گاه لعلی ز کهربارنگی .
ای چون خر آسیا کهن لنگ
کهتاب تو روی کهربارنگ .
|| چیزی را نیز گویند که خاصیت کهربا داشته باشد. || کنایه از رباینده و بردارنده . || کنایه از سبک دست . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
شد او کهربارنگ چون گشت خشک
زمردصفت بود تا بود تر.
گاهی آید ز گوهری سنگی
گاه لعلی ز کهربارنگی .
ای چون خر آسیا کهن لنگ
کهتاب تو روی کهربارنگ .
|| چیزی را نیز گویند که خاصیت کهربا داشته باشد. || کنایه از رباینده و بردارنده . || کنایه از سبک دست . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).