کهان
لغتنامه دهخدا
کهان . [ ک ِ ] (اِ) جمع «که » است که به معنی کوچکان و خردان باشد. (برهان ) (آنندراج ) :
به گرد اندرش روستاها بساخت
چو آبادکردش کهان را نشاخت .
- کهان و مهان ؛ همگی . همه ٔ مردم . عموم ناس . قاطبةً :
کهان و مهان خاک را زاده ایم
به ناکام تن مرگ را داده ایم .
بدین آرزو شهریار جهان
ببخشاید از ما کهان و مهان .
نشان فریدون به گرد جهان
همی بازجست از کهان و مهان .
و رجوع به کِه ْ شود.
به گرد اندرش روستاها بساخت
چو آبادکردش کهان را نشاخت .
- کهان و مهان ؛ همگی . همه ٔ مردم . عموم ناس . قاطبةً :
کهان و مهان خاک را زاده ایم
به ناکام تن مرگ را داده ایم .
بدین آرزو شهریار جهان
ببخشاید از ما کهان و مهان .
نشان فریدون به گرد جهان
همی بازجست از کهان و مهان .
و رجوع به کِه ْ شود.