کندرو
لغتنامه دهخدا
کندرو. [ ک ُ ] (اِ) مصطکی . (برهان ) (رشیدی ) (جهانگیری ). کندر. (آنندراج ) (انجمن آرا). اسم هندی کندر است . (فهرست مخزن الادویه ) :
به غلمه ٔ طبقات طبق زنان سرای
به آبگینه و مازو و کندرو و گلاب .
وقت انداختن بخور کندرو در آتش . (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 8).
این کندرو به رنگ نداند ز کهربا
و آن زهر را به طعم نداند ز زنجبیل .
رجوع به کندر شود.
به غلمه ٔ طبقات طبق زنان سرای
به آبگینه و مازو و کندرو و گلاب .
وقت انداختن بخور کندرو در آتش . (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 8).
این کندرو به رنگ نداند ز کهربا
و آن زهر را به طعم نداند ز زنجبیل .
رجوع به کندر شود.