کنداوری
لغتنامه دهخدا
کنداوری . [ ک ُ وَ ] (حامص مرکب ) کندآوری . دلاوری و بهادری و مردانگی . (ناظم الاطباء). رشادت . دلاوری . (از فهرست ولف ). عجب . تبختر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ما گله همی کنیم از ابوسلمةبن حفص بن سلیمان که او کندآوری و کبر بر امیرالمؤمنین کند و خلیفتی وی به هیچ نمی شمرد. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). چون برفتی (پیغمبر ص ) چنان به نیرو برفتی که گفتی پای از سنگ برمی گیرد و چنان رفتی که گفتی از فرازی به نشیب همی آید و چنان گرازان رفتی به کش و کندآوری . (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ).
بدان تا ز فرزند من بگذری
بلندی گزینی و کندآوری .
ز یزدان بترسد گه داوری
نجوید بلندی و کندآوری
عجب نیست از رستم نامور
که دارد دلیری چو دستان پدر
که هنگام گردی و کندآوری
ز وی شیر خواهد همی یاوری .
ای به ترک دین بگفته از سر ترکی و خشم
دل به سان چشم ترکان کرده از کندآوری .
بدان تا ز فرزند من بگذری
بلندی گزینی و کندآوری .
ز یزدان بترسد گه داوری
نجوید بلندی و کندآوری
عجب نیست از رستم نامور
که دارد دلیری چو دستان پدر
که هنگام گردی و کندآوری
ز وی شیر خواهد همی یاوری .
ای به ترک دین بگفته از سر ترکی و خشم
دل به سان چشم ترکان کرده از کندآوری .