کناره
لغتنامه دهخدا
کناره . [ ک َ / ک ِ رَ / رِ ] (اِ) کنار هر چیز. (برهان ). به معنی کنار و مرادف آن است که به معنی گوشه وکنج است . (آنندراج ). برابر با کرانه . پهلوی «کنارک » ، اوستائی «کرنه ». (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). حاشیه . (زمخشری ). گوشه . (فرهنگ فارسی معین ) :
بازار پر طرائف و بر هر کناره ای
قیمتگران نشسته ستاننده ٔ قیم .
آید بر کشتگان هزار نظاره
پره کشند و بایستند کناره .
تو باشی در میان ، ما در کناره
نباشد جز درودی بر نظاره .
خوابت همی ببرد و من انگشت ازآن زدم
پیش تو بر کناره ٔ خوشبانگ باتره .
پیغام دادمش که نشانی بدان نشان
کز گاز بر کناره ٔ لعلت نشان ماست .
دیدش به کناره ٔ سرابی
افتاده خراب در خرابی .
می برد به هر کناره ای دست
گه آبله سود و گه ورم بست .
سینه ای فارغ از گریوه ٔ دوش
گردنی ایمن از کناره ٔ گوش .
بایزید گفت من می گویم که مرید من آن است که بر کناره ٔ دوزخ بایستد و هرکرابدوزخ برند دست او بگیرد و به بهشت فرستد. (تذکرة الاولیاء عطار).
ایمن مشو که رویت آیینه ای است روشن
تا کی چنین بماند در هر کناره آهی .
|| کرانه . نهایت . (صحاح الفرس ). انتها. پایان . آخر. حد :
بی طاعتی داد این جهان پراز نعیم بی مرش
و این بی کناره جانور گشتند بنده یکسرش .
بسی کردم گه و بیگه نظاره
ندیدم کار دنیا را کناره .
درویش تست خلق به عمر ایراک
از عمر بی کناره تو قارونی .
پای بند جفا چو چاره ندید
بحر اندیشه را کناره ندید.
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست .
|| ساحل .(فرهنگستان ). ساحل رود و دریا. (از فرهنگ فارسی معین ) :
تو بر کناره ٔ دریای شور خیمه زده
شهان شراب زده بر کناره های شمر.
خوارزمشاه به تعبیه براند چون فرسنگی کناره ٔ رود برفت آب پایاب داشت و مخوف بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351). اندوهناک بر کناره ٔ آب نشست . (کلیله و دمنه ).
ترا که درد نباشد ز درد ما چه تفاوت
تو حال تشنه چه دانی که برکناره ٔ جویی .
بر کناره ٔ رود نیل پنبه کاشته بودیم .(گلستان ). همچنین می رفت تا برسید به کناره ٔ آبی . (گلستان ).
کشتی شکسته باد مخالف کناره دور
نز مردمی است پنجه که با ناخدا زنیم .
|| جانب . طرف . کران . || جنب . پهلو. || بغل . آغوش . (فرهنگ فارسی معین ). || هر یک از دو فرش کم عرض و دراز که به دو سوی میان قالی گسترند. کناره ٔ قالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرشی که در کنار اتاق گسترند. (فرهنگ فارسی معین ) : کناره و سرانداز اعم از قالی یا نمد باید یک جور و میانفرش ، که حتماً باید قالی باشد، ممکن بود، جور دیگر بشود. (تاریخ قاجاریه مستوفی از فرهنگ فارسی معین ). || (ص ) جدا.منفصل . (فرهنگ فارسی معین ).
بازار پر طرائف و بر هر کناره ای
قیمتگران نشسته ستاننده ٔ قیم .
آید بر کشتگان هزار نظاره
پره کشند و بایستند کناره .
تو باشی در میان ، ما در کناره
نباشد جز درودی بر نظاره .
خوابت همی ببرد و من انگشت ازآن زدم
پیش تو بر کناره ٔ خوشبانگ باتره .
پیغام دادمش که نشانی بدان نشان
کز گاز بر کناره ٔ لعلت نشان ماست .
دیدش به کناره ٔ سرابی
افتاده خراب در خرابی .
می برد به هر کناره ای دست
گه آبله سود و گه ورم بست .
سینه ای فارغ از گریوه ٔ دوش
گردنی ایمن از کناره ٔ گوش .
بایزید گفت من می گویم که مرید من آن است که بر کناره ٔ دوزخ بایستد و هرکرابدوزخ برند دست او بگیرد و به بهشت فرستد. (تذکرة الاولیاء عطار).
ایمن مشو که رویت آیینه ای است روشن
تا کی چنین بماند در هر کناره آهی .
|| کرانه . نهایت . (صحاح الفرس ). انتها. پایان . آخر. حد :
بی طاعتی داد این جهان پراز نعیم بی مرش
و این بی کناره جانور گشتند بنده یکسرش .
بسی کردم گه و بیگه نظاره
ندیدم کار دنیا را کناره .
درویش تست خلق به عمر ایراک
از عمر بی کناره تو قارونی .
پای بند جفا چو چاره ندید
بحر اندیشه را کناره ندید.
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست .
|| ساحل .(فرهنگستان ). ساحل رود و دریا. (از فرهنگ فارسی معین ) :
تو بر کناره ٔ دریای شور خیمه زده
شهان شراب زده بر کناره های شمر.
خوارزمشاه به تعبیه براند چون فرسنگی کناره ٔ رود برفت آب پایاب داشت و مخوف بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351). اندوهناک بر کناره ٔ آب نشست . (کلیله و دمنه ).
ترا که درد نباشد ز درد ما چه تفاوت
تو حال تشنه چه دانی که برکناره ٔ جویی .
بر کناره ٔ رود نیل پنبه کاشته بودیم .(گلستان ). همچنین می رفت تا برسید به کناره ٔ آبی . (گلستان ).
کشتی شکسته باد مخالف کناره دور
نز مردمی است پنجه که با ناخدا زنیم .
|| جانب . طرف . کران . || جنب . پهلو. || بغل . آغوش . (فرهنگ فارسی معین ). || هر یک از دو فرش کم عرض و دراز که به دو سوی میان قالی گسترند. کناره ٔ قالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرشی که در کنار اتاق گسترند. (فرهنگ فارسی معین ) : کناره و سرانداز اعم از قالی یا نمد باید یک جور و میانفرش ، که حتماً باید قالی باشد، ممکن بود، جور دیگر بشود. (تاریخ قاجاریه مستوفی از فرهنگ فارسی معین ). || (ص ) جدا.منفصل . (فرهنگ فارسی معین ).