کناره کردن
لغتنامه دهخدا
کناره کردن . [ ک َ / ک ِ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کناره گرفتن . عزلت گزیدن و دست کشیدن و بازگشتن و برگشتن . (ناظم الاطباء). دوری جستن . دوری نمودن . اعراض کردن :
و گر با سرشبان خلق صحبت کرد خواهی تو
کناره کرد بایدت ای پسر زین بی کناره رم .
کناره کند زو خردمند مردم
نگیرد مگر جاهل اندر کنارش .
کردم کناره از طرب و بی نصیب ماند
این صدهزارساله عروس از کنار من .
امروز یکی هفته است کان ماه دوهفته
کرده ست کناره زپی بوس و کناری .
خرسند شدن به یک نظاره
زآن به که ز من کند کناره .
در روی پدر نظاره می کرد
نشناخت از او کناره می کرد.
به دور لاله دماغ مرا علاج کنید
گر از میانه ٔ بزم طرب کناره کنم .
و گر با سرشبان خلق صحبت کرد خواهی تو
کناره کرد بایدت ای پسر زین بی کناره رم .
کناره کند زو خردمند مردم
نگیرد مگر جاهل اندر کنارش .
کردم کناره از طرب و بی نصیب ماند
این صدهزارساله عروس از کنار من .
امروز یکی هفته است کان ماه دوهفته
کرده ست کناره زپی بوس و کناری .
خرسند شدن به یک نظاره
زآن به که ز من کند کناره .
در روی پدر نظاره می کرد
نشناخت از او کناره می کرد.
به دور لاله دماغ مرا علاج کنید
گر از میانه ٔ بزم طرب کناره کنم .