کمر کردن
لغتنامه دهخدا
کمر کردن . [ ک َ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب )چون کمربند گرداگرد چیزی را احاطه کردن . با چیزی دور چیز دیگر را مانند کمربند احاطه کردن :
چو آن دید سیندخت بر پای جست
کمر کرد بر گردگاهش دو دست .
تا دستها کمر نکنی در میان دوست
بوسی به کام دل ندهی در دهان دوست .
|| کمربند کردن :
کمر کن سر زلف بر بندگیش
که فرخ بود بر تو فرخندگیش .
چو آن دید سیندخت بر پای جست
کمر کرد بر گردگاهش دو دست .
تا دستها کمر نکنی در میان دوست
بوسی به کام دل ندهی در دهان دوست .
|| کمربند کردن :
کمر کن سر زلف بر بندگیش
که فرخ بود بر تو فرخندگیش .