کم
لغتنامه دهخدا
کم . [ ک ِ ] (موصول + ضمیر) که مرا. که به من . (فرهنگ فارسی معین ) مخفف که ام . که مرا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بنگه از آن گزیده ام این کازه
کم عیش نیک و دخل بی اندازه
معذورم داریت کم اندوه وَغیش است
اندوه وغیش من از آن جعد و غیش است .
نو عاشقم و از همه خوبان زمانه
دخشم به تو است ارچه نه کم خوب بود حال .
ای ترک به حرمت مسلمانی
کم بیش به وعده ها نبخسانی .
دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبا
بگریخت تا چنینم آشفته کرد و شیدا.
برآن سان روم کم تو فرمان دهی
تو شاه جهانداری و من رهی .
که رستم منم کم مماناد نام
نشیناد بر ماتمم پورسام .
به راهی روم کم تو فرمان دهی
نیاید ز فرمان تو جز بهی .
جایزه خواهم یکی کم بدهی اندکی
گر ندهی بی شکی ز ایزد خواهم عیاذ.
گفت کم دوش پیام آمده از زردشت
که دگر باره بباید همگی را کشت .
گفت کم صبرنمانده ست در این فرقت بیش .
خداوندی و بر من پادشایی
توانی کم عقوبتها نمایی .
از او مر مرا هست فرمان روا
که جفت آن گزینم کم آیدهوا.
برآمد سالیان چند کم کار
نبود اندر جهان جز خواب و جز خور.
مرد آن است که چون مرد ورا بیند
گوید ای کاش کم این صاحب غارستی .
گفت که از دست بند عشق تو جستم
کم خط آزادی از عذار برآمد
نه چنان مفتقرم کم نظری سیر کند
یا چنان تشنه که جیحون بنشاند آزم .
مستغرق یادت آن چنانم
کم هستی خویش شد فراموش .
زهی سعادت من کم تو آمدی به سلام
خوش آمدی و علیک السلام والا کرام .
|| در مثال ذیل ، مرکب از که و م به معنی که من است و کم شنود یعنی که شنودم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
پدر گفت یکّی روان خواه بود
به کویی فروشد چنان کم شنود
همی دربدرخشک نان باز جست
مر او را همان پیشه بود از نخست .
دل شاه ترکان چنان کم شنود
همیشه به رنج از پی آز بود.
بنگه از آن گزیده ام این کازه
کم عیش نیک و دخل بی اندازه
معذورم داریت کم اندوه وَغیش است
اندوه وغیش من از آن جعد و غیش است .
نو عاشقم و از همه خوبان زمانه
دخشم به تو است ارچه نه کم خوب بود حال .
ای ترک به حرمت مسلمانی
کم بیش به وعده ها نبخسانی .
دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبا
بگریخت تا چنینم آشفته کرد و شیدا.
برآن سان روم کم تو فرمان دهی
تو شاه جهانداری و من رهی .
که رستم منم کم مماناد نام
نشیناد بر ماتمم پورسام .
به راهی روم کم تو فرمان دهی
نیاید ز فرمان تو جز بهی .
جایزه خواهم یکی کم بدهی اندکی
گر ندهی بی شکی ز ایزد خواهم عیاذ.
گفت کم دوش پیام آمده از زردشت
که دگر باره بباید همگی را کشت .
گفت کم صبرنمانده ست در این فرقت بیش .
خداوندی و بر من پادشایی
توانی کم عقوبتها نمایی .
از او مر مرا هست فرمان روا
که جفت آن گزینم کم آیدهوا.
برآمد سالیان چند کم کار
نبود اندر جهان جز خواب و جز خور.
مرد آن است که چون مرد ورا بیند
گوید ای کاش کم این صاحب غارستی .
گفت که از دست بند عشق تو جستم
کم خط آزادی از عذار برآمد
نه چنان مفتقرم کم نظری سیر کند
یا چنان تشنه که جیحون بنشاند آزم .
مستغرق یادت آن چنانم
کم هستی خویش شد فراموش .
زهی سعادت من کم تو آمدی به سلام
خوش آمدی و علیک السلام والا کرام .
|| در مثال ذیل ، مرکب از که و م به معنی که من است و کم شنود یعنی که شنودم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
پدر گفت یکّی روان خواه بود
به کویی فروشد چنان کم شنود
همی دربدرخشک نان باز جست
مر او را همان پیشه بود از نخست .
دل شاه ترکان چنان کم شنود
همیشه به رنج از پی آز بود.