کلاه نهادن
لغتنامه دهخدا
کلاه نهادن . [ ک ُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تواضع و عجزو زبونی باشد. (برهان ). بمعنی کلاه پیش کسی نهادن . (آنندراج ). تواضع کردن عجز و زبونی نمودن . (ناظم الاطباء). عجز و زبونی کردن . (از انجمن آرا) :
کله با همتت بنهاده گردون
کمر در خدمتت بربسته جوزا.
به کوی عشق تو جان در میان راه نهم
کلاه بنْهم و سر بر سر کلاه نهم .
|| کنایه از سجده کردن و سر بر زمین نهادن هم گفته اند. (برهان ). سجده کردن و سر بر زمین نهادن . (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا).
کله با همتت بنهاده گردون
کمر در خدمتت بربسته جوزا.
به کوی عشق تو جان در میان راه نهم
کلاه بنْهم و سر بر سر کلاه نهم .
|| کنایه از سجده کردن و سر بر زمین نهادن هم گفته اند. (برهان ). سجده کردن و سر بر زمین نهادن . (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا).