کلال
لغتنامه دهخدا
کلال .[ ک ُ ] (ص ، اِ) کوزه گر. کاسه گر. یعنی شخصی که کوزه و کاسه ٔ گلی و سفالی می سازد، و به عربی فخار گویند، و به زبان علمی هندوستان هم کوزه گر را کلال می گویند. (برهان ) (آنندراج ). کوزه گر. (انجمن آرا). فخار. کوزه گر. کاسه گر. سفالگر. (ناظم الاطباء). سفال پز. سفال ساز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که ظروف از گل سازد. (غیاث ) :
نگر تا در این چون سفالینه تن
بحاصل شد از تو مراد کلال .
بی خطر باشد فلان با او چنانک
پیش زرگر بی خطر باشد کلال .
جان دادن خفاش به دم کار مسیح است
ورنه بکند از گل صد مرغ کلالی .
زین زیره با ز طاس سفالینه گر مجوی
کاندر پژاوه دیگ تهی می پزدکلال .
هر کاسه ای که ساخت ندانم چرا شکست
گردنده آسمان که چو چرخ کلال گشت .
شرط است که در حکم خدا، دم نزنی
این حرف که گفتی تو نه مردی نه زنی
گل را چه مجال است که پرسد ز کلال
کز بهر چه سازی و چرا می شکنی .
نگر تا در این چون سفالینه تن
بحاصل شد از تو مراد کلال .
بی خطر باشد فلان با او چنانک
پیش زرگر بی خطر باشد کلال .
جان دادن خفاش به دم کار مسیح است
ورنه بکند از گل صد مرغ کلالی .
زین زیره با ز طاس سفالینه گر مجوی
کاندر پژاوه دیگ تهی می پزدکلال .
هر کاسه ای که ساخت ندانم چرا شکست
گردنده آسمان که چو چرخ کلال گشت .
شرط است که در حکم خدا، دم نزنی
این حرف که گفتی تو نه مردی نه زنی
گل را چه مجال است که پرسد ز کلال
کز بهر چه سازی و چرا می شکنی .