کلاب
لغتنامه دهخدا
کلاب . [ ک ِ ] (اِخ ) ابن صعصعة. از حمقاء و نادانان عرب بود. روزی که با برادرانش برای خرید اسب رفته بودند، گوسفندی خرید و طنابی بگردنش بست و همراه خود میکشید برادرانش به او گفتند این چیست ؟گفت : اسب است که آن را خریده ام . به او گفتند اسب نیست که آن را خریده ای . مگرشاخهایش را نمی بینی بخانه رفت و شاخهای اورا برید. (از عیون الاخبار ج 2 ص 451).