کشته
لغتنامه دهخدا
کشته . [ ک ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) کشت شده . کاشته شده . زراعت شده . مزروع . زرع شده . (یادداشت مؤلف ) :
ندارند خود کشته و چارپای
نورزند جزمیوه ها جای جای .
نگر به خود چه پسندی جز آن به خلق مکن
چو ندروی بجز از کشته هرچه خواهی کار.
کشته های نیاز خشک بماند
کابرهای امید را نم نیست .
این چو مگس می کند خوان سخن را عفن
وان چو ملخ می برد کشته ٔ دین را نما.
خدایاتو این عقد یکرشته را
برومند باغ هنرکشته را.
هر آنکو کشت تخمی کشته بر داد
نه من گفتم که دانه زو خبر داد.
نپندارم ای در خزان کشته جو
که گندم ستانی بوقت درو.
گفت ما خوردیم بر در کشتکار رفتگان
هرکه آید گو بری او هم ز کشته ٔ ما بخور.
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ٔ خویش آمد و هنگام درو.
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بجز از کشته ندروی .
|| (اِ) کشاورزی . زراعت :
خداوند کشته بر شهریار
شد و گفت از اسب و از کشت زار.
خداوند کشته بگفت اسب کیست
که بر گوش و دمش بباید گریست .
کشته ٔ صبرم آشکار بسوخت
رشته ٔ جانم از نهان بگسست .
پی سپر کس مکن این کشته را
بازمده سر بکس این رشته را.
مگر کز تو سنانش بد لگامی
دهن بر کشته ای زد صبح بامی .
گر نظری کنی کند کشته ٔ صبر من ورق
ور نکنی چه بر دهد کشت امید باطلم .
|| تخم . بذر. (یادداشت مؤلف ) : کشتگر بدر آمد تا کشته ٔ خود بیفشاند. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 212). || (نف ) کارنده . غارس .(یادداشت مؤلف ) :
درختان که کشته نداریم یاد
به دندان به دو نیم کردند ساد.
|| (ن مف ) خشک کرده . برگه . میوه ٔ خشک کرده .(صحاح الفرس ) . میوه ٔ به دو نیم کرده و دانه برآورده و خشکانیده . (یادداشت مؤلف ). هر میوه ای از قبیل آلو و زردآلو و شفتالو و امرود دانه برآورده ٔ خشک کرده . (ناظم الاطباء). شکافته ٔ زردآلو و شفتالو و امرود که تخم آن را برآورده خشک کرده باشند. (آنندراج ) (از انجمن آرا) : بریان کرده ٔ او به کشته ٔ شفتالو ماند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ).
بگماز گل بکردی و ما را بجای نقل
امرود کشته دادی زین ریودانیا.
هرشب آلوی سیاه و عناب و زردآلوی کشته ترش و خرمای هندو (تمرهندی ) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). آن را که سبب [ ناخوشی بوی دهان ] بجز گرمی سطح دهان یا گرمی معده نباشد شفتالو و خربزه و زردآلوی تر ناشتا سود دارد و اگر وقت آن نباشد شفتالو کشته و زردآلو کشته اندر آب تر کنند. و آن می خورند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).اگر صبح خشک باشد آب آلوی کشته دهند و زردآلوی کشته دهند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بگیرند زردآلوی کشته و مویز سیاه دانه بیرون کرده .. و شفتالوی کشته . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
اما زردالوست آنجا [ سرمق و ارجمان ] که درهمه ٔ جهان مانند آن نباشد به شیرینی و نیکو و زردآلو کشته از آنجا به همه جایی برند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
نظام الدین سر اولاد میران
ایا ذات تو از رحمت سرشته
ثناگوی ترا بی تو دل از غم
بدونیم است چون امرود کشته .
قدی چو سرو پیاده سری چو کنده ٔ گور
لبی چو کشته ٔ آلو رخی چو پرده ٔ نار.
ندارند خود کشته و چارپای
نورزند جزمیوه ها جای جای .
نگر به خود چه پسندی جز آن به خلق مکن
چو ندروی بجز از کشته هرچه خواهی کار.
کشته های نیاز خشک بماند
کابرهای امید را نم نیست .
این چو مگس می کند خوان سخن را عفن
وان چو ملخ می برد کشته ٔ دین را نما.
خدایاتو این عقد یکرشته را
برومند باغ هنرکشته را.
هر آنکو کشت تخمی کشته بر داد
نه من گفتم که دانه زو خبر داد.
نپندارم ای در خزان کشته جو
که گندم ستانی بوقت درو.
گفت ما خوردیم بر در کشتکار رفتگان
هرکه آید گو بری او هم ز کشته ٔ ما بخور.
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ٔ خویش آمد و هنگام درو.
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بجز از کشته ندروی .
|| (اِ) کشاورزی . زراعت :
خداوند کشته بر شهریار
شد و گفت از اسب و از کشت زار.
خداوند کشته بگفت اسب کیست
که بر گوش و دمش بباید گریست .
کشته ٔ صبرم آشکار بسوخت
رشته ٔ جانم از نهان بگسست .
پی سپر کس مکن این کشته را
بازمده سر بکس این رشته را.
مگر کز تو سنانش بد لگامی
دهن بر کشته ای زد صبح بامی .
گر نظری کنی کند کشته ٔ صبر من ورق
ور نکنی چه بر دهد کشت امید باطلم .
|| تخم . بذر. (یادداشت مؤلف ) : کشتگر بدر آمد تا کشته ٔ خود بیفشاند. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 212). || (نف ) کارنده . غارس .(یادداشت مؤلف ) :
درختان که کشته نداریم یاد
به دندان به دو نیم کردند ساد.
|| (ن مف ) خشک کرده . برگه . میوه ٔ خشک کرده .(صحاح الفرس ) . میوه ٔ به دو نیم کرده و دانه برآورده و خشکانیده . (یادداشت مؤلف ). هر میوه ای از قبیل آلو و زردآلو و شفتالو و امرود دانه برآورده ٔ خشک کرده . (ناظم الاطباء). شکافته ٔ زردآلو و شفتالو و امرود که تخم آن را برآورده خشک کرده باشند. (آنندراج ) (از انجمن آرا) : بریان کرده ٔ او به کشته ٔ شفتالو ماند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ).
بگماز گل بکردی و ما را بجای نقل
امرود کشته دادی زین ریودانیا.
هرشب آلوی سیاه و عناب و زردآلوی کشته ترش و خرمای هندو (تمرهندی ) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). آن را که سبب [ ناخوشی بوی دهان ] بجز گرمی سطح دهان یا گرمی معده نباشد شفتالو و خربزه و زردآلوی تر ناشتا سود دارد و اگر وقت آن نباشد شفتالو کشته و زردآلو کشته اندر آب تر کنند. و آن می خورند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).اگر صبح خشک باشد آب آلوی کشته دهند و زردآلوی کشته دهند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بگیرند زردآلوی کشته و مویز سیاه دانه بیرون کرده .. و شفتالوی کشته . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
اما زردالوست آنجا [ سرمق و ارجمان ] که درهمه ٔ جهان مانند آن نباشد به شیرینی و نیکو و زردآلو کشته از آنجا به همه جایی برند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
نظام الدین سر اولاد میران
ایا ذات تو از رحمت سرشته
ثناگوی ترا بی تو دل از غم
بدونیم است چون امرود کشته .
قدی چو سرو پیاده سری چو کنده ٔ گور
لبی چو کشته ٔ آلو رخی چو پرده ٔ نار.