کشتمند
لغتنامه دهخدا
کشتمند. [ ک ِ م َ ] (اِ مرکب ) کشت . حرث . محصول . مزروع . کشته . آنچه کاشته شده باشد. (یادداشت مؤلف ). کشاورزی . زراعت :
نگه کرد ناگاه بهرام گور
جهان دید پر کشتمند و ستور.
جهان دید یکسر پر از کشتمند
در و دشت پر گاو و پرگوسفند.
اگر کشتمندی شود کوفته
وزان رنج کارنده آشوفته .
و گر کشتمندی بکوبد بپای
و گر پیش لشکر بجنبد ز جای .
تو کشتمند جهانی ز داس مرگ بترس
کنونکه زرد شدستی چو گندم بخسی .
دانا داند کز آب جهل نروید
جز که همه دیو کشتمند و نهاله .
کشتمند تست عمر و تو به عقلت برزگر
هر چه کشتی بی گمان امروز فردا بدروی .
کف جواد تو چون ابر بهارست راست
زو زده بر شوره زار ژاله چو برکشتمند.
دهقان کشتمند رضای خدای باش
وندر زمین فربه دل تخم خیر کار.
|| زمین زراعی . کشت . مزرعه . کشتزار : و همه ٔ زمینهای پادشاهی مساحت کردیم و بر هر جفتی زمین خراجی نهادیم از هر جفتی کشتمند یک درم و یک قفیز از آن غله ٔ زمین ... (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). ایشان [ بنی قینقاع ] هفتصد تن بودند از ضعیفان و پیران و کودکان و ایشان را کشتمند نبود چهارپایان بسیاربود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
هم از چارپای و هم از کشتمند
از ایشان بما بر چه مایه گزند.
فرود آمد از اسب شاه بلند
شراعی زدند از بر کشتمند.
بریزند خونش بدان کشتمند
برد گوشت آنکس که یابد گزند.
به دخل نیک و به تربت خوش و به آب تمام
به کشتمند و به باغ و به بوستان برور.
ز کشتمندان زان روستای بلخ هنوز
همی کشند سر و پای کشته بر زنبر.
دو منزل زمین تا لب هیرمند
بد آب خوش و بیشه و کشتمند.
به نزد سراندیب کوهی بلند
پر از بیشه و مردم و کشتمند.
همی تا بر آید به هر کشتمندی
همی تا بروید به هر مرغزاری .
درخت بارور در کشتمندان
چو بنشاندند رستند از دمندان .
|| کشاورز. دهقان . زارع :
به شهری کجا برگذشتی سپاه
نیازاردی کشتمندی براه .
وگر برف و باد سپهر بلند
بدان کشتمندان رساند گزند.
نگه کرد ناگاه بهرام گور
جهان دید پر کشتمند و ستور.
جهان دید یکسر پر از کشتمند
در و دشت پر گاو و پرگوسفند.
اگر کشتمندی شود کوفته
وزان رنج کارنده آشوفته .
و گر کشتمندی بکوبد بپای
و گر پیش لشکر بجنبد ز جای .
تو کشتمند جهانی ز داس مرگ بترس
کنونکه زرد شدستی چو گندم بخسی .
دانا داند کز آب جهل نروید
جز که همه دیو کشتمند و نهاله .
کشتمند تست عمر و تو به عقلت برزگر
هر چه کشتی بی گمان امروز فردا بدروی .
کف جواد تو چون ابر بهارست راست
زو زده بر شوره زار ژاله چو برکشتمند.
دهقان کشتمند رضای خدای باش
وندر زمین فربه دل تخم خیر کار.
|| زمین زراعی . کشت . مزرعه . کشتزار : و همه ٔ زمینهای پادشاهی مساحت کردیم و بر هر جفتی زمین خراجی نهادیم از هر جفتی کشتمند یک درم و یک قفیز از آن غله ٔ زمین ... (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). ایشان [ بنی قینقاع ] هفتصد تن بودند از ضعیفان و پیران و کودکان و ایشان را کشتمند نبود چهارپایان بسیاربود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
هم از چارپای و هم از کشتمند
از ایشان بما بر چه مایه گزند.
فرود آمد از اسب شاه بلند
شراعی زدند از بر کشتمند.
بریزند خونش بدان کشتمند
برد گوشت آنکس که یابد گزند.
به دخل نیک و به تربت خوش و به آب تمام
به کشتمند و به باغ و به بوستان برور.
ز کشتمندان زان روستای بلخ هنوز
همی کشند سر و پای کشته بر زنبر.
دو منزل زمین تا لب هیرمند
بد آب خوش و بیشه و کشتمند.
به نزد سراندیب کوهی بلند
پر از بیشه و مردم و کشتمند.
همی تا بر آید به هر کشتمندی
همی تا بروید به هر مرغزاری .
درخت بارور در کشتمندان
چو بنشاندند رستند از دمندان .
|| کشاورز. دهقان . زارع :
به شهری کجا برگذشتی سپاه
نیازاردی کشتمندی براه .
وگر برف و باد سپهر بلند
بدان کشتمندان رساند گزند.