کسانه
لغتنامه دهخدا
کسانه .[ ک َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ) دیگری . دیگران . غیر. آنکه خودی نیست . اجنبی . (یادداشت مؤلف ) :
بیدار و هشیوار مرد ننهد
دل بر وطن و خانه ٔ کسانه .
آمدنی اندرین سرای کسانند
خیره برون شو از این سرای کسانه .
نبینی همه خویشتن را نشسته
غریب و سپنجی بخانه ٔکسانه .
|| آدمی و انسانی و مانند انسان . || انسانیت و مروت . (ناظم الاطباء).
بیدار و هشیوار مرد ننهد
دل بر وطن و خانه ٔ کسانه .
آمدنی اندرین سرای کسانند
خیره برون شو از این سرای کسانه .
نبینی همه خویشتن را نشسته
غریب و سپنجی بخانه ٔکسانه .
|| آدمی و انسانی و مانند انسان . || انسانیت و مروت . (ناظم الاطباء).