کز
لغتنامه دهخدا
کز. [ ک َ/ ک ِ ] (حرف ربط + حرف اضافه ٔ) (از: ک ، مخفف که ، + ز، مخفف از. که از باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). به معنی که از. (ناظم الاطباء) :
جعدی سیاه دارد کز گشنی
پنهان شود بدو درسرخاره .
به حق آن روی خوب بسان منقار باز
به حق آن روی خوب کزو گرفتی براز.
کنون همانم و خانه همان و شهر همان
مرا نگویی کز چه شده ست شادی سوک .
پریچهره فرزند دارد یکی
کز او شوختر کم بود کودکی .
من آنگاه سوگند این سان خورم
کز این شهر من رخت برتر برم .
سوگند خورم به هرچه دارم ملکا
کز عشق تو بگداخته ام چون کلکا.
کیست کز وصل تو ندارد سود
کیست کش فرقت تو نگزاید.
مکن ای روی نکو زشتی با عاشق خویش
کز نکورویان زشتی نبود فرزاما.
و ایشان با همه ٔ کافران کز گرد ایشان است حرب کنند و بهتر آیند. (حدود العالم ).
جز این داشتم اومید و جز این داشتم الجخت
ندانستم کز دور گواژه زندم بخت .
سزد که پروین بارد دو چشم من شب و روز
کنون کزین دو شب من شعاع برزد پرو.
بدو گفت کز من بگوی این پیام
که ای شاه بینادل نیک نام .
بدیشان چنین گفت کز بخت بد
همی هر زمان بر سرم بد رسد.
سوگند خورم کز تو برد حورا خوبی
خوبیت عیان است چرا باید سوگند.
وصال تو تا باشدم میهمانی
سزدکز تو یابم سه بوسه نهاری .
مگرکه نار کفیده است چشم دشمن تو
کز او مدام پریشان شده ست دانه ٔ نار.
طاعت تو چون نماز است و هر آنکس کز نماز
سربتابد بی شک او را کرد باید سنگسار.
کز او بتکده گشت هامون چو کف
به آتش همه سوخته شد چو خف .
براند خسرو مشرق بسوی بیلارام
بدان حصاری کز برج او خجل ثهلان .
بانگ صلوات خلق از دور پدید آید
کز دور پدید آید از پیل تو عماری .
زین دادگری باشی وزین حق بشناسی
کز خلق به خلقت نتوان کرد قیاسی .
کسی کز خدمتت دوری کند هیچ
بر او دشمن شود گردون گردا.
حیدر کز او رسید و زفخر او
از قیروان به چین خبر خیبر.
آن خط کز آن قلم آید آن را لجینی خوانند. یعنی خط سیمین . (نوروزنامه ).
کجا آن شیر کز شمشیرگیری
چومستان کرد با ما شیرگیری .
دورنگر کز سر نامردمی
برحذر است آدمی از آدمی .
جور نگر کز جهت خاکیان
جغد نشانم بدل ماکیان .
در حدیث آمده ست کز دل دوست
به دل دوست رهگذر باشد.
گفت با لیلی خلیفه کاین تویی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی .
باز آی کز صبوری و دوری بسوختیم
ای غایب از نظر که به معنی برابری .
دانمت آستین چرا پیش جمال می بری
رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری .
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند.
گرچه با دلق ملمع می گلگون عیب است
مکنم عیب کزو رنگ ریا می شویم .
چل سال بیش رفت که من لاف میزنم
کز چاکران پیر مغان کمترین منم .
کز درآمد بقچه را زد دورباش
گفت ای خسقی ز والا دور باش .
|| مخفف آنکه از.(یادداشت مؤلف ) :
روی از خدا بهر چه کنی شرک خالص است
توحید محض کز همه رو در خدا کنی .
|| (حرف ربط مرکب ) بمحض اینکه . همین که .آنگاه که . (یادداشت مؤلف ) :
شماساس کز پیش جیحون برفت
سوی سیستان روی بنهاد تفت .
از دل و پشت مبارز برگشاید صد تراک
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ .
جعدی سیاه دارد کز گشنی
پنهان شود بدو درسرخاره .
به حق آن روی خوب بسان منقار باز
به حق آن روی خوب کزو گرفتی براز.
کنون همانم و خانه همان و شهر همان
مرا نگویی کز چه شده ست شادی سوک .
پریچهره فرزند دارد یکی
کز او شوختر کم بود کودکی .
من آنگاه سوگند این سان خورم
کز این شهر من رخت برتر برم .
سوگند خورم به هرچه دارم ملکا
کز عشق تو بگداخته ام چون کلکا.
کیست کز وصل تو ندارد سود
کیست کش فرقت تو نگزاید.
مکن ای روی نکو زشتی با عاشق خویش
کز نکورویان زشتی نبود فرزاما.
و ایشان با همه ٔ کافران کز گرد ایشان است حرب کنند و بهتر آیند. (حدود العالم ).
جز این داشتم اومید و جز این داشتم الجخت
ندانستم کز دور گواژه زندم بخت .
سزد که پروین بارد دو چشم من شب و روز
کنون کزین دو شب من شعاع برزد پرو.
بدو گفت کز من بگوی این پیام
که ای شاه بینادل نیک نام .
بدیشان چنین گفت کز بخت بد
همی هر زمان بر سرم بد رسد.
سوگند خورم کز تو برد حورا خوبی
خوبیت عیان است چرا باید سوگند.
وصال تو تا باشدم میهمانی
سزدکز تو یابم سه بوسه نهاری .
مگرکه نار کفیده است چشم دشمن تو
کز او مدام پریشان شده ست دانه ٔ نار.
طاعت تو چون نماز است و هر آنکس کز نماز
سربتابد بی شک او را کرد باید سنگسار.
کز او بتکده گشت هامون چو کف
به آتش همه سوخته شد چو خف .
براند خسرو مشرق بسوی بیلارام
بدان حصاری کز برج او خجل ثهلان .
بانگ صلوات خلق از دور پدید آید
کز دور پدید آید از پیل تو عماری .
زین دادگری باشی وزین حق بشناسی
کز خلق به خلقت نتوان کرد قیاسی .
کسی کز خدمتت دوری کند هیچ
بر او دشمن شود گردون گردا.
حیدر کز او رسید و زفخر او
از قیروان به چین خبر خیبر.
آن خط کز آن قلم آید آن را لجینی خوانند. یعنی خط سیمین . (نوروزنامه ).
کجا آن شیر کز شمشیرگیری
چومستان کرد با ما شیرگیری .
دورنگر کز سر نامردمی
برحذر است آدمی از آدمی .
جور نگر کز جهت خاکیان
جغد نشانم بدل ماکیان .
در حدیث آمده ست کز دل دوست
به دل دوست رهگذر باشد.
گفت با لیلی خلیفه کاین تویی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی .
باز آی کز صبوری و دوری بسوختیم
ای غایب از نظر که به معنی برابری .
دانمت آستین چرا پیش جمال می بری
رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری .
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند.
گرچه با دلق ملمع می گلگون عیب است
مکنم عیب کزو رنگ ریا می شویم .
چل سال بیش رفت که من لاف میزنم
کز چاکران پیر مغان کمترین منم .
کز درآمد بقچه را زد دورباش
گفت ای خسقی ز والا دور باش .
|| مخفف آنکه از.(یادداشت مؤلف ) :
روی از خدا بهر چه کنی شرک خالص است
توحید محض کز همه رو در خدا کنی .
|| (حرف ربط مرکب ) بمحض اینکه . همین که .آنگاه که . (یادداشت مؤلف ) :
شماساس کز پیش جیحون برفت
سوی سیستان روی بنهاد تفت .
از دل و پشت مبارز برگشاید صد تراک
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ .