کریمی
لغتنامه دهخدا
کریمی . [ ک َ ] (حامص ) کریم بودن . حالت و عمل کریم :
دگر گفت کز ما چه نیکوتر است
که بر دانش بخردان افسر است
چنین داد پاسخ که آهستگی
کریمی و رادی و شایستگی .
بچشمش همان خاک و هم سیم و زر
کریمی بدو یافته زیب و فر.
اندرین گیتی بفضل و رادی او را یار نیست
جز کریمی و عطا بخشیدن او را کار نیست .
می گیر و عطابخش و نکو گوی و نکو خواه
این است کریمی و طریق ادب این است .
آنکه زی اهل خرد دوستی عترت او
با کریمی نسبش تا بقیامت اثرست .
دگر گفت کز ما چه نیکوتر است
که بر دانش بخردان افسر است
چنین داد پاسخ که آهستگی
کریمی و رادی و شایستگی .
بچشمش همان خاک و هم سیم و زر
کریمی بدو یافته زیب و فر.
اندرین گیتی بفضل و رادی او را یار نیست
جز کریمی و عطا بخشیدن او را کار نیست .
می گیر و عطابخش و نکو گوی و نکو خواه
این است کریمی و طریق ادب این است .
آنکه زی اهل خرد دوستی عترت او
با کریمی نسبش تا بقیامت اثرست .