کرگ
لغتنامه دهخدا
کرگ . [ ک َ ] (اِ) مخفف کرگدن و آن جانوری است که به هندی گیندا گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). کرگدن . کرگندن . حریش . هرمیس . بشان . ریما. ارج . انبیلا. (یادداشت مؤلف ) :
و اندر دشتها و بیابانهای وی [ هندوستان ] جانوران گوناگونند، چون پیل و کرگ و طاووس و کرکری و طوطک و شارک و آنچه بدین ماند. (حدودالعالم ).آنجا به [ ناحیت قامرون از هندوستان ] کرگ بسیار است . (حدود العالم ).
برآشفت ضحاک بر سان کرگ
شنید آن سخن آرزو کرد مرگ .
چو شب شد شنیدند آواز کرگ
سکندر بپوشید خفتان و ترگ .
فسیله ز کرگ اندرآمد به پیش
به تن هر یکی چون یکی گاومیش .
سر پشه و مور تا شیر و کرگ
رها نیست از چنگ و منقار مرگ .
جز تو نگرفت کرگ را به کمند
ای ترا میر کرگ گیر لقب .
عقاب گیرد باز کسی که او به کمند
گرفته باشد کرگی به گرز و کوفته یال .
به تیغ شاخ فکندی ز کرگ تا یکچند
به تیر بیله ز سیمرغ بفکنی مخلب .
بازگیری بتیغ روز شکار
کرگ را شاخ و شیر را مخلب .
همه پردرختان با بار و برگ
که و دشت او بیشه ٔ پیل و کرگ .
اگر اژدها باشد ار پیل و کرگ
بر تیغ او نیست ایمن ز مرگ .
دلاور نبرد ایچ تیمار مرگ
میان بست بر جنگ و پیکار کرگ .
- درقه ٔ کرگ ؛ سپر که از پوست کرگدن کنند :
بیفکند نیزه کمان برگرفت
یکی درقه ٔ کرگ بر سر گرفت .
- سپر کرگ ؛ سپری که از پوست کرگدن سازند. درقه ٔ کرگ :
آنچه او بر سپر کرگ به شمشیر کند
نتوان کردن بر شیشه ٔ نازک با تیر.
- کرگ ساق ؛ که ساقی چون کرگدن دارد قوی و ستبر :
گورجست و گاوپشت و کرگ ساق و گرگ پوی
تیزگوش ورنگ چشم و شیردست و پیل پای .
رجوع به کرگدن و مترادفات کلمه شود. || (اِخ ) در بعضی شروح سکندرنامه نام ملکی است از روس . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
و اندر دشتها و بیابانهای وی [ هندوستان ] جانوران گوناگونند، چون پیل و کرگ و طاووس و کرکری و طوطک و شارک و آنچه بدین ماند. (حدودالعالم ).آنجا به [ ناحیت قامرون از هندوستان ] کرگ بسیار است . (حدود العالم ).
برآشفت ضحاک بر سان کرگ
شنید آن سخن آرزو کرد مرگ .
چو شب شد شنیدند آواز کرگ
سکندر بپوشید خفتان و ترگ .
فسیله ز کرگ اندرآمد به پیش
به تن هر یکی چون یکی گاومیش .
سر پشه و مور تا شیر و کرگ
رها نیست از چنگ و منقار مرگ .
جز تو نگرفت کرگ را به کمند
ای ترا میر کرگ گیر لقب .
عقاب گیرد باز کسی که او به کمند
گرفته باشد کرگی به گرز و کوفته یال .
به تیغ شاخ فکندی ز کرگ تا یکچند
به تیر بیله ز سیمرغ بفکنی مخلب .
بازگیری بتیغ روز شکار
کرگ را شاخ و شیر را مخلب .
همه پردرختان با بار و برگ
که و دشت او بیشه ٔ پیل و کرگ .
اگر اژدها باشد ار پیل و کرگ
بر تیغ او نیست ایمن ز مرگ .
دلاور نبرد ایچ تیمار مرگ
میان بست بر جنگ و پیکار کرگ .
- درقه ٔ کرگ ؛ سپر که از پوست کرگدن کنند :
بیفکند نیزه کمان برگرفت
یکی درقه ٔ کرگ بر سر گرفت .
- سپر کرگ ؛ سپری که از پوست کرگدن سازند. درقه ٔ کرگ :
آنچه او بر سپر کرگ به شمشیر کند
نتوان کردن بر شیشه ٔ نازک با تیر.
- کرگ ساق ؛ که ساقی چون کرگدن دارد قوی و ستبر :
گورجست و گاوپشت و کرگ ساق و گرگ پوی
تیزگوش ورنگ چشم و شیردست و پیل پای .
رجوع به کرگدن و مترادفات کلمه شود. || (اِخ ) در بعضی شروح سکندرنامه نام ملکی است از روس . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).