کرنای
لغتنامه دهخدا
کرنای . [ ک َ ] (اِ مرکب ) آلت شنیدن کران . (یادداشت مؤلف ). || کرنا. نای بزرگ که آن را می نوازند و این مبدل به خرنای است و خربمعنی بزرگ و کلان بسیار مستعمل است . (آنندراج ). نوعی از نفیر. (ناظم الاطباء). شیپور. بوق . بوق جنگی . (لغت شاهنامه ) :
برفتند نزدیک پرده سرای
برآمد خروشیدن کرنای .
سوی میمنه طوس نوذر بپای
دل کوه پرناله ٔ کرنای .
سپهدار ایران بزد کرنای
سپاه اندرآورد و بگرفت جای .
زود آ که شود روزم چون روز قیامت
کوس تو و کرنای تو همچون زدن صور.
خروش آمد و ناله ٔ کرنای
برفتند گردان لشکر ز جای .
به غلغل درآمد جرس با درای
بجوشید خون از دم کرنای .
ز شوریدن ناله ٔ کرنای
برافتاد تب لرزه بر دست و پای .
گرفته جهان ناله ٔ کرنای
خروشان شده زنگ و هندی درای .
برفتند نزدیک پرده سرای
برآمد خروشیدن کرنای .
سوی میمنه طوس نوذر بپای
دل کوه پرناله ٔ کرنای .
سپهدار ایران بزد کرنای
سپاه اندرآورد و بگرفت جای .
زود آ که شود روزم چون روز قیامت
کوس تو و کرنای تو همچون زدن صور.
خروش آمد و ناله ٔ کرنای
برفتند گردان لشکر ز جای .
به غلغل درآمد جرس با درای
بجوشید خون از دم کرنای .
ز شوریدن ناله ٔ کرنای
برافتاد تب لرزه بر دست و پای .
گرفته جهان ناله ٔ کرنای
خروشان شده زنگ و هندی درای .