کدیه
لغتنامه دهخدا
کدیه . [ ک ِدْ / ک ُدْ ی َ ] (معرب ، اِمص ) معرب از کلمه ٔگدا و گدایی فارسی . سؤال . دریوزه . دریوزه گری . (یادداشت مؤلف ) :
کس کرد و به کدیه سپهی خواست ز گیلان
هرگز به جهان شاه که دیده ست و گدایی .
نه دم کدیه ای همی گویم
نه دم عشوه یی همی دارم .
گفتم چنین که حکم کنی تو مصادره است
مرد حکیم کدیه کند نی مصادره .
زآن سوی کدیه بُرد آز مرا
تا نباشد به کس نیاز مرا.
نی نی چو به کدیه دل نهاده ست
گو خیز و بیا که در گشاده ست .
هیچ دیوانه ٔ فلیوی این کند
بر بخیلی عاجزی کدیه تند.
مردم هنگامه افزونتر شود
کدیه و توزیع نیکوتر رود.
شیخ روزی چار کرت چون فقیر
بهر کدیه رفت در قصر امیر.
- کدیه کردن ؛ گدایی کردن . سؤال کردن :
از شما کی کدیه ٔ زر می کنیم
ما شما را کیمیاگر می کنیم .
کس کرد و به کدیه سپهی خواست ز گیلان
هرگز به جهان شاه که دیده ست و گدایی .
نه دم کدیه ای همی گویم
نه دم عشوه یی همی دارم .
گفتم چنین که حکم کنی تو مصادره است
مرد حکیم کدیه کند نی مصادره .
زآن سوی کدیه بُرد آز مرا
تا نباشد به کس نیاز مرا.
نی نی چو به کدیه دل نهاده ست
گو خیز و بیا که در گشاده ست .
هیچ دیوانه ٔ فلیوی این کند
بر بخیلی عاجزی کدیه تند.
مردم هنگامه افزونتر شود
کدیه و توزیع نیکوتر رود.
شیخ روزی چار کرت چون فقیر
بهر کدیه رفت در قصر امیر.
- کدیه کردن ؛ گدایی کردن . سؤال کردن :
از شما کی کدیه ٔ زر می کنیم
ما شما را کیمیاگر می کنیم .