کجا
لغتنامه دهخدا
کجا. [ ک ُ ] (ق ) (از ک ُ (استفهام ) + جا) از ادات پرسش است و در مقام سؤال از مکان بکار برند.کدام جا. (برهان ) (آنندراج ). کدام جای . کدام مکان . (یادداشت مؤلف ). کدام موضع. کدام محل . اَین َ. (ترجمان القرآن ). چه جا. (فرهنگ فارسی معین ) :
از آن پس که تن جای گیرد به خاک
نگر تا کجا باشد این جان پاک .
بباید شما را کنون گفت راست
که آن بی بها اژدهافش کجاست .
باز برگرد و به بستان شو چون کبک دری ...
تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری .
تدبیر آن است که ... و کسان گماریم تا تضریبها می سازند و آنچه ترکان و این دو سالار گویند فراختر زیادتیها می کنند و بازمی نمایند تاحال کجا رسد. (تاریخ بیهقی ).
ندانم کجا دیده ام در کتاب
که ابلیس را دید مردی بخواب .
دیگر به کجا می رود آن سرو خرامان
چندین دل صاحب نظران دست به دامان .
صورت ظاهرش پاکیزه و صورت حالش پریشان پرسید از کجایی و بدین جایگه چگونه افتادی . (گلستان ).
ای که گفتی مرو اندرپی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی .
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن بت عاشق کش عیار کجاست .
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده مقام
خیر مقدم ، چه خبر، دوست کجا، راه کدام .
سِرِّ خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید.
کجا روی همی ای دل بدین شتاب کجا.
باز پرسید از کجاها میرسی
کرد از احوال او پرسش بسی .
دل درون سینه و ما رو بصحرامی رویم
کعبه ٔ مقصد کجا و ما کجاها می رویم .
- تا کجاها ؛ تا چه اندازه (زیاد). (فرهنگ فارسی معین ) :
آرزوی بوسه در دل خون شود عشاق را
گر بگویم چهره ٔ او تا کجاها نازکست .
|| کو. کجاست . چه شد. (یادداشت مؤلف ) :
ز پایت که افکند و جایت که جست
کجا آن همه حزم و رای درست .
کجا آن یلان و کیان جهان
از اندیشه دل دور کن تا توان .
کجا خواهران جهاندار جم
کجا تاجداران با باد و دم .
کجا مادرم دخت افراسیاب
که بگذشت از آن سان ز جیحون بر آب .
کجا دختر تور ماه آفرید
که چون او کس اندرزمانه ندید.
ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ
کجا شد آن همه دعوی کجا شد آن همه ژاژ.
رسول کو و مهاجر کجا و کو انصار
کجا صحابه ٔ اخیار و تابعان اخیر.
گفت به تیر آن پر کینه ت کجاست
گفت برخش آن تک دینه ت کجاست .
کجا آن تیغ کآتش در جهان زد
تپانچه بر درفش کاویان زد.
|| (قید استفهام از چگونگی ) کی . (برهان ) (آنندراج ). بمعنی چگونه . چطور. (فرهنگ فارسی معین ). به چه سان :
من بچه ٔ فرفورم و او باز سپید است
با باز کجا تاب برد بچه ٔ فرفور.
آن را که با مکوی و کلابه بود شمار
بربط کجا شناسد و چنگ وچغانه را.
بر دل مکن مسلط گفتار هر لتنبر
هرگز کجا پسندد افلاک جز ترا سر.
صفرای مرا سود ندارد نلکا
درد سر من کجا نشاند علکا.
تو مرکویی به شعر و من بازم
از باز کجا سبق برد مرکو.
ای خسرو مبارک یارا کجا بود
جایی که باز باشد پرید ماغ را.
یکی دختری داشت خاقان چو ماه
کجا ماه دارد دو چشم سیاه .
اگر اشتر و اسب و استر نباشد
کجا قهرمانی بود قهرمان را.
دین را تن است ظاهر و تأویل روح اوست
تن زنده جز به روح به گیتی کجا شده ست .
مار جهان را چو دید مرد بدل
دست کجا در دهان مار کند.
و من بنده و بنده زاد را خود محل آن کجا تواند بود. (کلیله و دمنه ). او در خشم شد و گفت بر زبان من خطا کجا رود. (کلیله و دمنه ).
مگو که دهر کجا خون خورد که نیست دهانش
ببین به پشه که زوبین زن است و نیست کیا.
گرفتم کآتش نابست قدح حاسدان در وی
چو آتش نام او داند کجا سوزاند اندامش .
خود مدیحت را بگفتی او کجاباشد نیاز
مصحف مجد از پر طاووس کی گیرد بها.
دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاران
چوبیند دست در آغوش مستان سحرخیزت .
اگر چون زنان جامه بر تن کنم
بمردی کجا دفع دشمن کنم .
دعای ستمدیدگان در پسَت
کجا دست گیرد دعای کسَت .
کجا دانه داند به خشخاش در
که چون می دهد کشت خشخاش بر.
ترا چنانکه تویی هر نظر کجا بیند
بقدر دانش خود هر کسی کند ادراک .
|| چه وقت . چه زمان . کی (استفهام مفید نفی ) :
دو دوست یک نفس از غم کجا برآسودند
که آسمان بسرِ وقتشان دواسبه نتاخت .
فراغ صحبت دیوانگان کجا باشد
ترا که هر سر مویت کمند داناییست .
یکی را بزندان درش دوستان
کجا ماندش عیش در بوستان .
|| انکار را رساند. (فرهنگ فارسی معین ). بمعنی کی که کلمه ٔ انکار است . (برهان ) :
کبر کجا کردی هرگز پلنگ
گر نبدی چون تو بروز شکار.
گر ز کوی وصل تو یاد آمدی
دل کجا از غم بفریاد آمدی .
|| در تداول فلسفه یکی از مقولات عشر است چون کم و کیف و وضع و اَین : و اما چند و چگونه و کی و کجا اندرمطلبهای علما نیوفتد. (دانشنامه ٔ علایی چ معین و مشکوة ص 154). || در اشعار زیر تکرار کلمه ٔ کجا بمعنی عدم تساوی و عدم یکرنگی و نداشتن موافقت است :
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا.
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا.
|| (حرف ربط) چون . هرجا. هر زمان :
کجا رای پنهان شدن داشتی
نگین را ز کف دور نگذاشتی .
کجا عزم راه آورد راهجوی
نراند چو آشفتگان پوی پوی .
|| مختصر هر کجاست .(برهان ). بمعنی هر کجا نیز آید. (برهان ) (ناظم الاطباء). هر جا. (غیاث اللغات ) (فرهنگ جهانگیری ). هر موضع. هر مقام . هر محل . هر جا که . در هر مکان که :
نبیذ روشن و دیدار خوب و روی لطیف
کجا گران بد زی او همیشه ارزان بود.
کجا گوهری چیره شد زین چهار
یکی آخشیجش برو بر گمار.
کجا باغ بودی همه راغ بود
کجا راغ بودی همه باغ بود.
کجا تو باشی گردند بی خطر خوبان
جمست را چه خطر هر کجا بود یاکند.
به ایران همه خوبی از داد اوست
کجا هست مردم همه یاد اوست .
کجا کوه بد دیده بان داشتی
سپه را پراکنده نگذاشتی .
سراسر زمین زیر گنج منست
کجا خاک و آبست رنج منست .
به کاخ اندرون انجمن گرد کرد
کجا بود دانا و داننده مرد.
کجا گلی ست نشسته ست بلبلی بر او
همی سراید شعر و همی نهد دستان .
کجا ز همت عالیش یاد خواهی کرد
به چشم عقل نماید ستاره اندرچاه .
کجا حمله ٔ او بود چه یک تن چه سپاهی
کجا هیبت او بود چه شیری چه شکالی .
بر من آن بت بازار نیکوان بشکست
کجا چنان بت باشد کرا بود بازار.
کجا ز عیب ملوک زمانه یاد کنند
بری بود ز نقایص چو خالق سبحان .
کجا جای بزمست گلهای بیحد
کجا جای صید است مرغان بیمر.
سیرت شاه عیان است و دگر جمله خبر
از خبر یاد نیارید کجا هست عیان .
کجا نبید است آنجا بود جوانمردی
کجا نبید است آنجایگه بود برکه .
کجا بنشست ماه بانوان بود
کجا بگذشت خورشید روان بود.
کنون افتاد کار ایدر مپایید
کجا من می شوم بامن بیایید.
کجا انده بود اندوه سوز است
کجا شادی بود شادی فروز است .
سپهبد کجا شد همی مژده داد
ز فرخ فریدون با فر و داد.
کجا دجله ٔ مدح تو موج زد
چو بغداد گردد جهان هر طرف .
کجاسفینه ٔ عزمش در آب حزم نشست
نشایدش بجز از مرکز زمین لنگر.
در این اگر مگری می رود حقیقت نیست
کجا حقیقت باشد اگرمگر نبود.
کجا او نهد پای ما سر نهیم
ز فرمان او بر سر افسر نهیم .
کجا دشمنی یافتی سختکوش
که پیچیدی از سختکوشیش گوش
به پیغام اول زر انداختی
به زر کار خود را چو زر ساختی .
به تعجیل می راند بر کوه و رود
کجا سبزه ای دید آمد فرود
کجا گام زد خنگ پدرام او
زمین یافت سرسبزی از گام او.
کجا کان الماس بشناختند
از آن گوشت لختی بینداختند.
کجا بستدی فرخ آیین دزی
چه از زورمندی چه از عاجزی
اگر آشکارا بدی گر نهان
بر آن دز شدی تاجدار جهان .
|| تا جائی که . تا مکانی که :
روان گشت و دل خسته از روزگار
همی رفت گریان سوی مرغزار
کجا نامور گاو برمایه بود
که رخشنده بر تنش پیرایه بود.
- هر آن کجا ؛ هر جا. (فرهنگ فارسی معین ). جائی که :
بجز به خدمت تو بنده انتما نکند
هر آن کجا که پژوهش کنند اصل و نژاد.
|| (اِ) بمعنی جا و مقام هم آمده است چنانکه گویند هر کجا باشد. (برهان ). بمعنی جا است . (آنندراج ). هر کجا بمعنی هر جا است . (از فرهنگ فارسی معین ) :
و ایمن بروی هر کجا که خواهی
بر راه ترا جوی و جر نباشد.
و هر کجا یکی بود از دعاة و اتباع مزدک سر برآوردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 89). هر کجا در عرب و عجم اسپ نیکو بود بدرگاه ایشان [ پادشاهان ایران ] آوردندی . (نوروزنامه ).
هر کجا ذکر او بود توکه ای
جمله تسلیم کن بدو تو چه ای .
هر کجا غمام حسام برق سیرت او سیل خون روان کرده است . (سندبادنامه ص 15).
هر کجا بینی این چنین کس را
التفاتش مکن که هیچکس است .
هر کجاسلطان عشق آمد نماند
قوت بازوی تقوی را محل .
ماری تو که هر که را ببینی بزنی
یا بوم که هر کجا نشینی بکنی .
|| (موصول ) که . (برهان ) (آنندراج ). بمعنی که موصول و ربط آید :
ماهی دیدی کجا کبودر گیرد
تیغت ماهیست دشمنانْت کبودر.
و آن کجابگوارید ناگوار شده ست
و آن کجا نگزایست گشت زود گزای .
بسا شکسته بیابان که باغ خرم گشت
و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود.
کهن کند بزمانی همان کجانو بود
و نو کند بزمانی همان که خلقان بود.
گفت تو بدین راه سوی ترکستان شو و آن علم بزرگ کجا درفش کاویان خواندندی ورا داد و بفرستاد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
مهرگان آمد جشن ملک افریدونا
آن کجا گاو نکو بودش پرمایونا.
چگونه جذری جذری کجا ز پستانش
هنوز هیچ لبی بوی ناگرفته لبن .
آن کجا سرت برکشید به چرخ
باز ناگه فروبردت به خرد.
به ابر رحمت ماند همیشه کف امیر
چگونه ابر کجا توتکیش بارانست .
سپهری کجا باد گرز تو دید
همانا ستاره نیارد کشید.
کسی را کجا چون تو کهتر بود
ز دشمن بترسد سبکسر بود.
همان کن کجا با خرد درخورد
دل اژدها را خرد بشکرد.
پشیمان شد از بد کجا کرده بود
دمار از دل خود برآورده بود.
ز توران کجا یافت [طوس ] برداشت سر
برانداخت آن مرز را سربسر.
کسی را بود زین سپس تخت تو
بخاک اندرآرد سر بخت تو
کجا نام او آفریدون بود
زمین را سپهری همایون بود.
چهارم ورا نام نوش آذرا
کجا کرد او گنبدآذرا.
ز کارآگهان آگهی یافتم
بدین آگهی تیز بشتافتم
کجا ازپس پرده پوشیده روی
سه پاکیزه داری تو ای نامجوی .
میل ستاره باشد بدانسو کجا انقلاب است ... بدانسو کجا بزرگتر بود از هر دو. (التفهیم ).
چنان خوش آید بر گوش تو سؤال کجا
بگوش مردم دل مرده بانگ رود حزین .
چنان بدانم من جای غلغلی جگهش
کجا بمالش اول فتد بخنده خریش .
همیشه در فزع از وی سپاههای ملوک
چنان کجا بنواحی عقاب بر خرچال .
همچو خورشیدکجا لشکر سایه شکند
لشکر دشمن به زین شکند شاهنشاه .
بیمار کجا گردد از قوت او ساقط
دانی که به یک ساعت کارش نشود کاری .
شیر دهدشان بپای مادر آژیر
کودک دیدی کجا بپای خورد شیر.
این چنان ناری کجا باشد بزیر نار آب
وان چنان آبی کجا باشد بزیر آب نار.
نه ابر است آنکه گفتی تندبادست
کجا در کوه خاکستر فتاده ست .
نه خشم از بهر کین خویش دارد
کجا ازبهر دین و کیش دارد.
همان مردم کجا فرزانه بودند
بدشت جنگ چون دیوانه بودند.
ببخت خویش می چندان گرستی
کجا افزونتر از باران گرستی .
کسی را کجا زندگانی بود
ز خردی امید جوانی بود.
دلیری کجا نام او میتراست
برزم از گشن لشکری بهتر است .
حکمت آبی است کجا مرده بدو زنده شود
حکما بر لب این آب مبارک شجرند.
این شگفتی نگر یکی سخنم
نکته زاید همی و آید راست
ای غریبی کجا مصیبت تو
هیچ دانا غریب وار نداشت .
در در خاقان کجا پیل افکند محمود را
بدره بردن پیل بالا برنتابد بیش ازین .
دروغ است آن کجا گویند در سنگ
فروغ خور عقیق اندریمن ساخت .
- چنان کجا ؛ چنانکه . بدانسان که . همانطور که :
کنون که نام کنیسه برد دلم بتپد
چنان کجا دل بددل تپد بروز جدال .
همیشه تا چو گل نسترن بود لؤلؤ
چنان کجا چو گل ارغوان بود مرجان .
همیشه تا خورش و صید بازباشد کبک
چنان کجاخورش و صید یوز باشد رنگ .
از بهرچشم زخم سر طاق شانده اند
او را چنان کجا سر خر در خیارزار.
|| (حرف ربط) زیرا که .به علت اینکه . (یادداشت مؤلف ) :
می خور و می ده کجا نبود پشیمان
آنکه بخورد و بداد از آنکه بیلفخت .
کجا بیور از پهلوانی شمار
بود در زبان دری ده هزار.
بر افرسیاب این سخن مرگ بود
کجا کار ناساز و بی برگ بود.
کجا پادشا دادگر بود و بس
نیازش نبودی بفریادرس .
بیار باده کجا بهتر است باده هنوز
که تو به باده ز چنگ زمانه محترزی .
اگر توانی یک شنبه را صبوحی کن
کجا صبوحی نیکو بود به یک شنبد.
مکن زو یاد اگر چه مهربان است
کجا چیز کسان زان کسان است .
هنر در پارسی گفتن نمودند
کجا در پارسی استاد بودند.
کجا در باغ و راغ و جویباران
ز جام می همی بارید باران .
کجا دیوانه ای باشد به هر باب
که نه از آتش بپرهیزد نه از آب .
بدان مبین که ز پشت دروگری زاده ست
کجا خلیل پیمبر هم از دروگر بود.
|| وقتی که . آنگاه که . چون :
زر بر آتش کجا بخواهی پالود
جوشد لیکن زغم نجوشد چندان .
کجا من با برادر یار گشتم
ز مهر دیگران بیزار گشتم .
چو مال غروری در سر مردم آرد و قلعه غروری دیگر و کجا دو غرور در سر مردم شود ناچار فسادانگیزد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 157). || (موصول ) بمعنی چه یعنی بجای که «چه » استعمال شود. (برهان ). چه . (از آنندراج ). آن کجا بجای آن چه آید. (فرهنگ فارسی معین ). آن را که . آن چیز را که :
بیامد چو نزد فریدون رسید
بگفت آن کجا گفت و پاسخ شنید.
یکایک بگفت آن کجا دیده بود
دگر هر چه زان کار بشنیده بود.
همه یاد کرد آن کجا رفته بود
که شاه اردوان از چه آشفته بود.
برآمیختند آن کجا داشتند
بگاه خورش دوک بگذاشتند.
بگفتش به گیو آن کجا کرده بود
چنان شیر مردی که ، آزرده بود.
بیامد بگفت آن کجا کرده بود
همان باژ کز کشور آورده بود.
|| (حرف ربط) به کیفیتی که . چنانکه :
به چابکی برباید کجا نیازارد
ز روی مرد مبارز بنوک پیکان خال .
از آن پس که تن جای گیرد به خاک
نگر تا کجا باشد این جان پاک .
بباید شما را کنون گفت راست
که آن بی بها اژدهافش کجاست .
باز برگرد و به بستان شو چون کبک دری ...
تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری .
تدبیر آن است که ... و کسان گماریم تا تضریبها می سازند و آنچه ترکان و این دو سالار گویند فراختر زیادتیها می کنند و بازمی نمایند تاحال کجا رسد. (تاریخ بیهقی ).
ندانم کجا دیده ام در کتاب
که ابلیس را دید مردی بخواب .
دیگر به کجا می رود آن سرو خرامان
چندین دل صاحب نظران دست به دامان .
صورت ظاهرش پاکیزه و صورت حالش پریشان پرسید از کجایی و بدین جایگه چگونه افتادی . (گلستان ).
ای که گفتی مرو اندرپی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی .
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن بت عاشق کش عیار کجاست .
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده مقام
خیر مقدم ، چه خبر، دوست کجا، راه کدام .
سِرِّ خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید.
کجا روی همی ای دل بدین شتاب کجا.
باز پرسید از کجاها میرسی
کرد از احوال او پرسش بسی .
دل درون سینه و ما رو بصحرامی رویم
کعبه ٔ مقصد کجا و ما کجاها می رویم .
- تا کجاها ؛ تا چه اندازه (زیاد). (فرهنگ فارسی معین ) :
آرزوی بوسه در دل خون شود عشاق را
گر بگویم چهره ٔ او تا کجاها نازکست .
|| کو. کجاست . چه شد. (یادداشت مؤلف ) :
ز پایت که افکند و جایت که جست
کجا آن همه حزم و رای درست .
کجا آن یلان و کیان جهان
از اندیشه دل دور کن تا توان .
کجا خواهران جهاندار جم
کجا تاجداران با باد و دم .
کجا مادرم دخت افراسیاب
که بگذشت از آن سان ز جیحون بر آب .
کجا دختر تور ماه آفرید
که چون او کس اندرزمانه ندید.
ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ
کجا شد آن همه دعوی کجا شد آن همه ژاژ.
رسول کو و مهاجر کجا و کو انصار
کجا صحابه ٔ اخیار و تابعان اخیر.
گفت به تیر آن پر کینه ت کجاست
گفت برخش آن تک دینه ت کجاست .
کجا آن تیغ کآتش در جهان زد
تپانچه بر درفش کاویان زد.
|| (قید استفهام از چگونگی ) کی . (برهان ) (آنندراج ). بمعنی چگونه . چطور. (فرهنگ فارسی معین ). به چه سان :
من بچه ٔ فرفورم و او باز سپید است
با باز کجا تاب برد بچه ٔ فرفور.
آن را که با مکوی و کلابه بود شمار
بربط کجا شناسد و چنگ وچغانه را.
بر دل مکن مسلط گفتار هر لتنبر
هرگز کجا پسندد افلاک جز ترا سر.
صفرای مرا سود ندارد نلکا
درد سر من کجا نشاند علکا.
تو مرکویی به شعر و من بازم
از باز کجا سبق برد مرکو.
ای خسرو مبارک یارا کجا بود
جایی که باز باشد پرید ماغ را.
یکی دختری داشت خاقان چو ماه
کجا ماه دارد دو چشم سیاه .
اگر اشتر و اسب و استر نباشد
کجا قهرمانی بود قهرمان را.
دین را تن است ظاهر و تأویل روح اوست
تن زنده جز به روح به گیتی کجا شده ست .
مار جهان را چو دید مرد بدل
دست کجا در دهان مار کند.
و من بنده و بنده زاد را خود محل آن کجا تواند بود. (کلیله و دمنه ). او در خشم شد و گفت بر زبان من خطا کجا رود. (کلیله و دمنه ).
مگو که دهر کجا خون خورد که نیست دهانش
ببین به پشه که زوبین زن است و نیست کیا.
گرفتم کآتش نابست قدح حاسدان در وی
چو آتش نام او داند کجا سوزاند اندامش .
خود مدیحت را بگفتی او کجاباشد نیاز
مصحف مجد از پر طاووس کی گیرد بها.
دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاران
چوبیند دست در آغوش مستان سحرخیزت .
اگر چون زنان جامه بر تن کنم
بمردی کجا دفع دشمن کنم .
دعای ستمدیدگان در پسَت
کجا دست گیرد دعای کسَت .
کجا دانه داند به خشخاش در
که چون می دهد کشت خشخاش بر.
ترا چنانکه تویی هر نظر کجا بیند
بقدر دانش خود هر کسی کند ادراک .
|| چه وقت . چه زمان . کی (استفهام مفید نفی ) :
دو دوست یک نفس از غم کجا برآسودند
که آسمان بسرِ وقتشان دواسبه نتاخت .
فراغ صحبت دیوانگان کجا باشد
ترا که هر سر مویت کمند داناییست .
یکی را بزندان درش دوستان
کجا ماندش عیش در بوستان .
|| انکار را رساند. (فرهنگ فارسی معین ). بمعنی کی که کلمه ٔ انکار است . (برهان ) :
کبر کجا کردی هرگز پلنگ
گر نبدی چون تو بروز شکار.
گر ز کوی وصل تو یاد آمدی
دل کجا از غم بفریاد آمدی .
|| در تداول فلسفه یکی از مقولات عشر است چون کم و کیف و وضع و اَین : و اما چند و چگونه و کی و کجا اندرمطلبهای علما نیوفتد. (دانشنامه ٔ علایی چ معین و مشکوة ص 154). || در اشعار زیر تکرار کلمه ٔ کجا بمعنی عدم تساوی و عدم یکرنگی و نداشتن موافقت است :
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا.
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا.
|| (حرف ربط) چون . هرجا. هر زمان :
کجا رای پنهان شدن داشتی
نگین را ز کف دور نگذاشتی .
کجا عزم راه آورد راهجوی
نراند چو آشفتگان پوی پوی .
|| مختصر هر کجاست .(برهان ). بمعنی هر کجا نیز آید. (برهان ) (ناظم الاطباء). هر جا. (غیاث اللغات ) (فرهنگ جهانگیری ). هر موضع. هر مقام . هر محل . هر جا که . در هر مکان که :
نبیذ روشن و دیدار خوب و روی لطیف
کجا گران بد زی او همیشه ارزان بود.
کجا گوهری چیره شد زین چهار
یکی آخشیجش برو بر گمار.
کجا باغ بودی همه راغ بود
کجا راغ بودی همه باغ بود.
کجا تو باشی گردند بی خطر خوبان
جمست را چه خطر هر کجا بود یاکند.
به ایران همه خوبی از داد اوست
کجا هست مردم همه یاد اوست .
کجا کوه بد دیده بان داشتی
سپه را پراکنده نگذاشتی .
سراسر زمین زیر گنج منست
کجا خاک و آبست رنج منست .
به کاخ اندرون انجمن گرد کرد
کجا بود دانا و داننده مرد.
کجا گلی ست نشسته ست بلبلی بر او
همی سراید شعر و همی نهد دستان .
کجا ز همت عالیش یاد خواهی کرد
به چشم عقل نماید ستاره اندرچاه .
کجا حمله ٔ او بود چه یک تن چه سپاهی
کجا هیبت او بود چه شیری چه شکالی .
بر من آن بت بازار نیکوان بشکست
کجا چنان بت باشد کرا بود بازار.
کجا ز عیب ملوک زمانه یاد کنند
بری بود ز نقایص چو خالق سبحان .
کجا جای بزمست گلهای بیحد
کجا جای صید است مرغان بیمر.
سیرت شاه عیان است و دگر جمله خبر
از خبر یاد نیارید کجا هست عیان .
کجا نبید است آنجا بود جوانمردی
کجا نبید است آنجایگه بود برکه .
کجا بنشست ماه بانوان بود
کجا بگذشت خورشید روان بود.
کنون افتاد کار ایدر مپایید
کجا من می شوم بامن بیایید.
کجا انده بود اندوه سوز است
کجا شادی بود شادی فروز است .
سپهبد کجا شد همی مژده داد
ز فرخ فریدون با فر و داد.
کجا دجله ٔ مدح تو موج زد
چو بغداد گردد جهان هر طرف .
کجاسفینه ٔ عزمش در آب حزم نشست
نشایدش بجز از مرکز زمین لنگر.
در این اگر مگری می رود حقیقت نیست
کجا حقیقت باشد اگرمگر نبود.
کجا او نهد پای ما سر نهیم
ز فرمان او بر سر افسر نهیم .
کجا دشمنی یافتی سختکوش
که پیچیدی از سختکوشیش گوش
به پیغام اول زر انداختی
به زر کار خود را چو زر ساختی .
به تعجیل می راند بر کوه و رود
کجا سبزه ای دید آمد فرود
کجا گام زد خنگ پدرام او
زمین یافت سرسبزی از گام او.
کجا کان الماس بشناختند
از آن گوشت لختی بینداختند.
کجا بستدی فرخ آیین دزی
چه از زورمندی چه از عاجزی
اگر آشکارا بدی گر نهان
بر آن دز شدی تاجدار جهان .
|| تا جائی که . تا مکانی که :
روان گشت و دل خسته از روزگار
همی رفت گریان سوی مرغزار
کجا نامور گاو برمایه بود
که رخشنده بر تنش پیرایه بود.
- هر آن کجا ؛ هر جا. (فرهنگ فارسی معین ). جائی که :
بجز به خدمت تو بنده انتما نکند
هر آن کجا که پژوهش کنند اصل و نژاد.
|| (اِ) بمعنی جا و مقام هم آمده است چنانکه گویند هر کجا باشد. (برهان ). بمعنی جا است . (آنندراج ). هر کجا بمعنی هر جا است . (از فرهنگ فارسی معین ) :
و ایمن بروی هر کجا که خواهی
بر راه ترا جوی و جر نباشد.
و هر کجا یکی بود از دعاة و اتباع مزدک سر برآوردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 89). هر کجا در عرب و عجم اسپ نیکو بود بدرگاه ایشان [ پادشاهان ایران ] آوردندی . (نوروزنامه ).
هر کجا ذکر او بود توکه ای
جمله تسلیم کن بدو تو چه ای .
هر کجا غمام حسام برق سیرت او سیل خون روان کرده است . (سندبادنامه ص 15).
هر کجا بینی این چنین کس را
التفاتش مکن که هیچکس است .
هر کجاسلطان عشق آمد نماند
قوت بازوی تقوی را محل .
ماری تو که هر که را ببینی بزنی
یا بوم که هر کجا نشینی بکنی .
|| (موصول ) که . (برهان ) (آنندراج ). بمعنی که موصول و ربط آید :
ماهی دیدی کجا کبودر گیرد
تیغت ماهیست دشمنانْت کبودر.
و آن کجابگوارید ناگوار شده ست
و آن کجا نگزایست گشت زود گزای .
بسا شکسته بیابان که باغ خرم گشت
و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود.
کهن کند بزمانی همان کجانو بود
و نو کند بزمانی همان که خلقان بود.
گفت تو بدین راه سوی ترکستان شو و آن علم بزرگ کجا درفش کاویان خواندندی ورا داد و بفرستاد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
مهرگان آمد جشن ملک افریدونا
آن کجا گاو نکو بودش پرمایونا.
چگونه جذری جذری کجا ز پستانش
هنوز هیچ لبی بوی ناگرفته لبن .
آن کجا سرت برکشید به چرخ
باز ناگه فروبردت به خرد.
به ابر رحمت ماند همیشه کف امیر
چگونه ابر کجا توتکیش بارانست .
سپهری کجا باد گرز تو دید
همانا ستاره نیارد کشید.
کسی را کجا چون تو کهتر بود
ز دشمن بترسد سبکسر بود.
همان کن کجا با خرد درخورد
دل اژدها را خرد بشکرد.
پشیمان شد از بد کجا کرده بود
دمار از دل خود برآورده بود.
ز توران کجا یافت [طوس ] برداشت سر
برانداخت آن مرز را سربسر.
کسی را بود زین سپس تخت تو
بخاک اندرآرد سر بخت تو
کجا نام او آفریدون بود
زمین را سپهری همایون بود.
چهارم ورا نام نوش آذرا
کجا کرد او گنبدآذرا.
ز کارآگهان آگهی یافتم
بدین آگهی تیز بشتافتم
کجا ازپس پرده پوشیده روی
سه پاکیزه داری تو ای نامجوی .
میل ستاره باشد بدانسو کجا انقلاب است ... بدانسو کجا بزرگتر بود از هر دو. (التفهیم ).
چنان خوش آید بر گوش تو سؤال کجا
بگوش مردم دل مرده بانگ رود حزین .
چنان بدانم من جای غلغلی جگهش
کجا بمالش اول فتد بخنده خریش .
همیشه در فزع از وی سپاههای ملوک
چنان کجا بنواحی عقاب بر خرچال .
همچو خورشیدکجا لشکر سایه شکند
لشکر دشمن به زین شکند شاهنشاه .
بیمار کجا گردد از قوت او ساقط
دانی که به یک ساعت کارش نشود کاری .
شیر دهدشان بپای مادر آژیر
کودک دیدی کجا بپای خورد شیر.
این چنان ناری کجا باشد بزیر نار آب
وان چنان آبی کجا باشد بزیر آب نار.
نه ابر است آنکه گفتی تندبادست
کجا در کوه خاکستر فتاده ست .
نه خشم از بهر کین خویش دارد
کجا ازبهر دین و کیش دارد.
همان مردم کجا فرزانه بودند
بدشت جنگ چون دیوانه بودند.
ببخت خویش می چندان گرستی
کجا افزونتر از باران گرستی .
کسی را کجا زندگانی بود
ز خردی امید جوانی بود.
دلیری کجا نام او میتراست
برزم از گشن لشکری بهتر است .
حکمت آبی است کجا مرده بدو زنده شود
حکما بر لب این آب مبارک شجرند.
این شگفتی نگر یکی سخنم
نکته زاید همی و آید راست
ای غریبی کجا مصیبت تو
هیچ دانا غریب وار نداشت .
در در خاقان کجا پیل افکند محمود را
بدره بردن پیل بالا برنتابد بیش ازین .
دروغ است آن کجا گویند در سنگ
فروغ خور عقیق اندریمن ساخت .
- چنان کجا ؛ چنانکه . بدانسان که . همانطور که :
کنون که نام کنیسه برد دلم بتپد
چنان کجا دل بددل تپد بروز جدال .
همیشه تا چو گل نسترن بود لؤلؤ
چنان کجا چو گل ارغوان بود مرجان .
همیشه تا خورش و صید بازباشد کبک
چنان کجاخورش و صید یوز باشد رنگ .
از بهرچشم زخم سر طاق شانده اند
او را چنان کجا سر خر در خیارزار.
|| (حرف ربط) زیرا که .به علت اینکه . (یادداشت مؤلف ) :
می خور و می ده کجا نبود پشیمان
آنکه بخورد و بداد از آنکه بیلفخت .
کجا بیور از پهلوانی شمار
بود در زبان دری ده هزار.
بر افرسیاب این سخن مرگ بود
کجا کار ناساز و بی برگ بود.
کجا پادشا دادگر بود و بس
نیازش نبودی بفریادرس .
بیار باده کجا بهتر است باده هنوز
که تو به باده ز چنگ زمانه محترزی .
اگر توانی یک شنبه را صبوحی کن
کجا صبوحی نیکو بود به یک شنبد.
مکن زو یاد اگر چه مهربان است
کجا چیز کسان زان کسان است .
هنر در پارسی گفتن نمودند
کجا در پارسی استاد بودند.
کجا در باغ و راغ و جویباران
ز جام می همی بارید باران .
کجا دیوانه ای باشد به هر باب
که نه از آتش بپرهیزد نه از آب .
بدان مبین که ز پشت دروگری زاده ست
کجا خلیل پیمبر هم از دروگر بود.
|| وقتی که . آنگاه که . چون :
زر بر آتش کجا بخواهی پالود
جوشد لیکن زغم نجوشد چندان .
کجا من با برادر یار گشتم
ز مهر دیگران بیزار گشتم .
چو مال غروری در سر مردم آرد و قلعه غروری دیگر و کجا دو غرور در سر مردم شود ناچار فسادانگیزد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 157). || (موصول ) بمعنی چه یعنی بجای که «چه » استعمال شود. (برهان ). چه . (از آنندراج ). آن کجا بجای آن چه آید. (فرهنگ فارسی معین ). آن را که . آن چیز را که :
بیامد چو نزد فریدون رسید
بگفت آن کجا گفت و پاسخ شنید.
یکایک بگفت آن کجا دیده بود
دگر هر چه زان کار بشنیده بود.
همه یاد کرد آن کجا رفته بود
که شاه اردوان از چه آشفته بود.
برآمیختند آن کجا داشتند
بگاه خورش دوک بگذاشتند.
بگفتش به گیو آن کجا کرده بود
چنان شیر مردی که ، آزرده بود.
بیامد بگفت آن کجا کرده بود
همان باژ کز کشور آورده بود.
|| (حرف ربط) به کیفیتی که . چنانکه :
به چابکی برباید کجا نیازارد
ز روی مرد مبارز بنوک پیکان خال .