کباره
لغتنامه دهخدا
کباره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) کبار. کوار. سبدی را گویند که میوه و امثال آن در آن کنند و بر چاروا بار نمایند و از جایی به جایی برند. (برهان ). سبدی که میوه و امثال آن بر آن کنند و بر خر کرده در شهر آورند. (آنندراج ). کواره . زنبیل :
ترا این تن یکی خانه ٔ سپنج است
مزور بل مغربل چون کباره .
|| خانه ٔ زنبور. || کاسه ٔ سفالین . (برهان ).
ترا این تن یکی خانه ٔ سپنج است
مزور بل مغربل چون کباره .
|| خانه ٔ زنبور. || کاسه ٔ سفالین . (برهان ).