کاچار
لغتنامه دهخدا
کاچار. (اِ) آلات باشد از آن خانه و هر چیز. (لغت فرس اسدی ). آلات هر چیز باشد. (اوبهی ). اسباب خانه را گویند. (جهانگیری ). آلات و ادوات و ضروریات و مایحتاج خانه را گویند از هر چیز که باشد. (برهان ) :
اکنون سور است و مردم آید بسیار
کار شگرف است و صحن ساخته کاچار.
تا میان بسته اند پیش امیر
در تک و تاز کار و کاچارند.
نگه کن شگفتی بمستان بستان
که هریک چه بازار و کاچار دارد!
اصل جنبش چرا نگوئی چیست ؟
چون نجوئی که این چه کاچار است ؟
در طلب آنچه نیاید بدست
زیر و زبر کردی کاچار خویش .
این دیو هزیمتی است زینجادر
منگر تو بدانکه ساخت کاچاری .
و رجوع به کاچال شود.
اکنون سور است و مردم آید بسیار
کار شگرف است و صحن ساخته کاچار.
تا میان بسته اند پیش امیر
در تک و تاز کار و کاچارند.
نگه کن شگفتی بمستان بستان
که هریک چه بازار و کاچار دارد!
اصل جنبش چرا نگوئی چیست ؟
چون نجوئی که این چه کاچار است ؟
در طلب آنچه نیاید بدست
زیر و زبر کردی کاچار خویش .
این دیو هزیمتی است زینجادر
منگر تو بدانکه ساخت کاچاری .
و رجوع به کاچال شود.