کاهیدن
لغتنامه دهخدا
کاهیدن . [ دَ ] (مص ) کاستن . کم شدن . نقصان یافتن . (برهان ) :
از امروز تا سال هشتادوپنج
بکاهدش رنج و ببالدش گنج .
از آن زر بجایست و ما برگذار
که چون ما نکاهد وی از روزگار.
ز اندوه نهفته جان بکاهد
کاهیدن جان خود که خواهد؟
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد
رونق بازار آفتاب نکاهد.
|| کم کردن . کاستن :
تو با خویشتن خادمان بر براه
ز راه و ز آیین شاهان مکاه .
چرا نگویم ، کو را سخا همی گوید
که نام خویش بیفزای و مال خویش بکاه .
بزرگ بود همیشه وزارت و بتو باز
بزرگتر شد، یارب تو برفزای ومکاه .
لیکن ز وجود و عدم من چه گشاید؟
گر باشم و گر نه ، نه فزایی و نه کاهی .
|| لاغر شدن . (یادداشت مؤلف ). ضعیف و نحیف گردیدن . (برهان ). نزار شدن . مقابل فربه شدن .رجوع به کاهش شود.
از امروز تا سال هشتادوپنج
بکاهدش رنج و ببالدش گنج .
از آن زر بجایست و ما برگذار
که چون ما نکاهد وی از روزگار.
ز اندوه نهفته جان بکاهد
کاهیدن جان خود که خواهد؟
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد
رونق بازار آفتاب نکاهد.
|| کم کردن . کاستن :
تو با خویشتن خادمان بر براه
ز راه و ز آیین شاهان مکاه .
چرا نگویم ، کو را سخا همی گوید
که نام خویش بیفزای و مال خویش بکاه .
بزرگ بود همیشه وزارت و بتو باز
بزرگتر شد، یارب تو برفزای ومکاه .
لیکن ز وجود و عدم من چه گشاید؟
گر باشم و گر نه ، نه فزایی و نه کاهی .
|| لاغر شدن . (یادداشت مؤلف ). ضعیف و نحیف گردیدن . (برهان ). نزار شدن . مقابل فربه شدن .رجوع به کاهش شود.