کالیوه
لغتنامه دهخدا
کالیوه . [ لی وَ / وِ ] (ص ) بمعنی کالیو است . نادان . احمق . سرگشته . (برهان ) (صحاح الفرس ). آسیمه . (صحاح الفرس ). دیوانه مزاج . (برهان ). کندفهم . (شعوری ج 2 ورق 259). کالویه و حیران و سرگردان . (ناظم الاطباء). || پریشان . (ناظم الاطباء) :
ناله ٔ بلبل سحرگاهان و باد مشکبوی
مردم سرمست را کالیوه و شیوا کند.
چون شدم نیم مست و کالیوه
باطل آنگه بنزد من حق بود.
شد سرم کالیوه عقل از سر بجست
خاصه این سر را که مغزش کمترست .
آن رهی که پخته سازد میوه را
و آن رهی که دل دهد کالیوه را.
روستائی در تملق شیوه کرد
تا که حزم خواجه را کالیوه کرد.
|| بمعنی کر باشد یعنی آنکه گوشش نشنود. (از برهان ). رجوع به کالیو شود.
ناله ٔ بلبل سحرگاهان و باد مشکبوی
مردم سرمست را کالیوه و شیوا کند.
چون شدم نیم مست و کالیوه
باطل آنگه بنزد من حق بود.
شد سرم کالیوه عقل از سر بجست
خاصه این سر را که مغزش کمترست .
آن رهی که پخته سازد میوه را
و آن رهی که دل دهد کالیوه را.
روستائی در تملق شیوه کرد
تا که حزم خواجه را کالیوه کرد.
|| بمعنی کر باشد یعنی آنکه گوشش نشنود. (از برهان ). رجوع به کالیو شود.