کالوس
لغتنامه دهخدا
کالوس . (ص ) مردم خربط. (فرهنگ اسدی ). نادان و ابله و بی عقل و احمق باشد. (برهان ) (از آنندراج ). کودن . بی خرد :
ملول مردم ، کالوس بی محل باشد
مکن نگارا! این خوی و طبع را بگذار.
بزرگی ار طلبد خصم شاه داند عقل
که سروری و بزرگی نیاید از کالوس .
اما گمان من این است که کالوس در بیت ابوالمؤید مرادف ملول و بی نشاط و خوارکار باشد. (یادداشت مؤلف ).
ملول مردم ، کالوس بی محل باشد
مکن نگارا! این خوی و طبع را بگذار.
بزرگی ار طلبد خصم شاه داند عقل
که سروری و بزرگی نیاید از کالوس .
اما گمان من این است که کالوس در بیت ابوالمؤید مرادف ملول و بی نشاط و خوارکار باشد. (یادداشت مؤلف ).