کالا
لغتنامه دهخدا
کالا. (اِ) کالای . رخت و رخوت . (برهان ). اسباب . (برهان ) (غیاث ). اسباب خانه . اثاث البیت . (غیاث ) (مهذب الاسماء). دربای است خانه و مردم . مَحاش . (منتهی الارب ). سامان و اثاثه . اثاث . (دستوراللغة). سِلعة. (منتهی الارب ). اَخریان . (برهان ). کالای خانه : بباید گفت تا رعیت آهسته فرونشینند و هر گروهی بجای خویش باشند. و اندیشه ٔ خوازها و کالای خویش میدارند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292). و بیشتر طمع آن کالا و نعمت را که با وی بود چون بدو نزدیک شدند خواست که پسر خویش را بکشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 441).
بکاوید کالاش را سربسر
که داند که چه یافت زر و گهر.
چوعلم آموختی از حرص آنگه ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا.
چو دزد خانه بر کالا همی جست
سریر شاه رابالا همی جست .
باغبان را خار چون در پای رفت
دزد فرصت یافت کالا برد تفت .
چون شعیب بدید که همه هلاک شدند غمگین شد و میگریست ندا آمد که کالای خویش را بسوزانید. (قصص الانبیاء 0ص 129). و اهل بیت و کسانی که بدوگرویده بودند کالاهای خویش را و چهارپایان خود را فراپیش گرفتند و بیرون رفتند. (قصص الانبیاء ص 129).
کسی را پاسبان باشد که در خوان [ کذا ] باشدش کالا.
اگر خواهی که یابی قدر والا
مکن همسایگان را منع کالا.
صبا در صبحدم خیزد رباید برگ لعل گل
چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا.
عَرض . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل ) (نصاب ). ضیاع . مال التجاره . بضاعت . متاع . (برهان ) (غیاث ) (دستورالاخوان ) (منتهی الارب ). قماش . (فرهنگ اسدی ) (تفلیسی ) :
سواران جنگی همی تاختند
بکالا گرفتن نپرداختند.
بازرگانان فرارسیدند تکبیر کردند کفجان چون چنان دیدند همه بهزیمت رفته و ستوران و کالاها همچنان بگذاشتند. (تاریخ سیستان ). و بسیاری گوسفند و اسب و کالای از آن وی ببرند. (تاریخ سیستان ). از وی قصدها رفت بدان وقت که خواجه مرافعه میداد و نیز کالای وی میخرید به ارزانتر بها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 268).
در این بازارگاه پر ز طرار
همه کس دزد دان کالا نگه دار.
آنکه او غرق شود کی غم کالا دارد.
خصم از سپاهت ناگهی جسته هزیمت را رهی
چون خسته از نقب ابلهی جان برده کالا ریخته .
میان بادیه ای هان و هان مخسب ار نه
حرامیان ز تو هم سر برند و هم کالا.
به قندیل قدیمان در زدن سنگ
به کالای یتیمان بر زدن چنگ .
میوه فروشی که یمن جاش بود
روبهکی خازن کالاش بود.
ای که درین کشتی غم جای تست
خون تو در گردن کالای تست .
مشتری گر نعل اسبت ماه نو خواند مرنج
نیست کالا را ز طعن مشتری چندان زیان .
چو کالا را بود جوینده بسیار
فزون گردد بدان میل خریدار.
راضی نمیشود بدل و دیده عشق او
این دزد در تفحص کالای دیگر است .
کم شود قیمت کالا چو فراوان گردد
با فراوانی کالا ضرر آمیخته اند.
- امثال :
کالا به دزد سپردن ؛ نظیر دنبه به گرگ (یا)به گربه سپردن . (امثال و حکم دهخدا). تمثل : یعنی که به دزد میسپارم کالا.
کالای بد بریش خاوند. (امثال و حکم )؛ یعنی متاعی که در خریدن آن مضایقه کنند بواسطه ٔ بودن او در آن وقت بایع را میرسد که این حرف بگوید یعنی اگر بد است پیش شماست نه پیش ما. کالای بد به ریش صاحبش . (امثال و حکم دهخدا).
کالای کسان و جنگ موشان . (آنندراج ).
|| پارچه ٔ ابریشمی . (ناظم الاطباء). || آلت ، مهره های شطرنج . (فرهنگ رشیدی ). بر مهره های شطرنج اطلاق کنند : چون التزام کرده است که جمله کالای شطرنج در دو بیت بیاورد لاجرم چندین رخ بر هم افتاده است . (المعجم چ تهران ص 318).
چو کالا بر فراز عرصه چیدی
عنان تا آخر بازی بریدی .
|| به لغت زند و پازند بانگ و فریاد و فغان را گویند. (برهان ). به معنی بانگ فریاد و فغان . (از فرهنگ رشیدی ). || لبن . (فهرست مخزن الادویه ).
بکاوید کالاش را سربسر
که داند که چه یافت زر و گهر.
چوعلم آموختی از حرص آنگه ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا.
چو دزد خانه بر کالا همی جست
سریر شاه رابالا همی جست .
باغبان را خار چون در پای رفت
دزد فرصت یافت کالا برد تفت .
چون شعیب بدید که همه هلاک شدند غمگین شد و میگریست ندا آمد که کالای خویش را بسوزانید. (قصص الانبیاء 0ص 129). و اهل بیت و کسانی که بدوگرویده بودند کالاهای خویش را و چهارپایان خود را فراپیش گرفتند و بیرون رفتند. (قصص الانبیاء ص 129).
کسی را پاسبان باشد که در خوان [ کذا ] باشدش کالا.
اگر خواهی که یابی قدر والا
مکن همسایگان را منع کالا.
صبا در صبحدم خیزد رباید برگ لعل گل
چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا.
عَرض . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل ) (نصاب ). ضیاع . مال التجاره . بضاعت . متاع . (برهان ) (غیاث ) (دستورالاخوان ) (منتهی الارب ). قماش . (فرهنگ اسدی ) (تفلیسی ) :
سواران جنگی همی تاختند
بکالا گرفتن نپرداختند.
بازرگانان فرارسیدند تکبیر کردند کفجان چون چنان دیدند همه بهزیمت رفته و ستوران و کالاها همچنان بگذاشتند. (تاریخ سیستان ). و بسیاری گوسفند و اسب و کالای از آن وی ببرند. (تاریخ سیستان ). از وی قصدها رفت بدان وقت که خواجه مرافعه میداد و نیز کالای وی میخرید به ارزانتر بها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 268).
در این بازارگاه پر ز طرار
همه کس دزد دان کالا نگه دار.
آنکه او غرق شود کی غم کالا دارد.
خصم از سپاهت ناگهی جسته هزیمت را رهی
چون خسته از نقب ابلهی جان برده کالا ریخته .
میان بادیه ای هان و هان مخسب ار نه
حرامیان ز تو هم سر برند و هم کالا.
به قندیل قدیمان در زدن سنگ
به کالای یتیمان بر زدن چنگ .
میوه فروشی که یمن جاش بود
روبهکی خازن کالاش بود.
ای که درین کشتی غم جای تست
خون تو در گردن کالای تست .
مشتری گر نعل اسبت ماه نو خواند مرنج
نیست کالا را ز طعن مشتری چندان زیان .
چو کالا را بود جوینده بسیار
فزون گردد بدان میل خریدار.
راضی نمیشود بدل و دیده عشق او
این دزد در تفحص کالای دیگر است .
کم شود قیمت کالا چو فراوان گردد
با فراوانی کالا ضرر آمیخته اند.
- امثال :
کالا به دزد سپردن ؛ نظیر دنبه به گرگ (یا)به گربه سپردن . (امثال و حکم دهخدا). تمثل : یعنی که به دزد میسپارم کالا.
کالای بد بریش خاوند. (امثال و حکم )؛ یعنی متاعی که در خریدن آن مضایقه کنند بواسطه ٔ بودن او در آن وقت بایع را میرسد که این حرف بگوید یعنی اگر بد است پیش شماست نه پیش ما. کالای بد به ریش صاحبش . (امثال و حکم دهخدا).
کالای کسان و جنگ موشان . (آنندراج ).
|| پارچه ٔ ابریشمی . (ناظم الاطباء). || آلت ، مهره های شطرنج . (فرهنگ رشیدی ). بر مهره های شطرنج اطلاق کنند : چون التزام کرده است که جمله کالای شطرنج در دو بیت بیاورد لاجرم چندین رخ بر هم افتاده است . (المعجم چ تهران ص 318).
چو کالا بر فراز عرصه چیدی
عنان تا آخر بازی بریدی .
|| به لغت زند و پازند بانگ و فریاد و فغان را گویند. (برهان ). به معنی بانگ فریاد و فغان . (از فرهنگ رشیدی ). || لبن . (فهرست مخزن الادویه ).