کافرستان
لغتنامه دهخدا
کافرستان . [ ف ِ / ف َ رِ ] (اِ مرکب ) محل سکونت کافران . (آنندراج از بهار عجم ). کشوری که ساکنین آن کافر باشند. (ناظم الاطباء) : معتصم روزی برنشسته بود با غلامان و سپاه ، مردی پیر پیش او ایستاده او را گفت ای پسر هارون از خدا بترس که ترکان عجمی را از کافرستان آوردی و بر مسلمانان مسلط کردی . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). خانه ٔ ملک را بدست خویش ویران کردند و آن رفت از ایشان که در کافرستان نرفتی بر مسلمانان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 69).
آنچه با من در غم آن نامسلمان میرود
باﷲ ار با مؤمن اندر کافرستان میرود.
آنچ از رخ تو رود در اسلام
هرگز نرود به کافرستان .
روی در زیر زلف پنهان کرد
اندر اسلام کافرستان کرد.
شبگهی کردند اهل کاروان
منزل اندر موضع کافرستان .
وان مؤذن عاشق آواز خود
در میان کافرستان بانگ زد.
میکشاندشان موکل سوی شهر
میبرد از کافرستان شان بقهر.
آنچه با من در غم آن نامسلمان میرود
باﷲ ار با مؤمن اندر کافرستان میرود.
آنچ از رخ تو رود در اسلام
هرگز نرود به کافرستان .
روی در زیر زلف پنهان کرد
اندر اسلام کافرستان کرد.
شبگهی کردند اهل کاروان
منزل اندر موضع کافرستان .
وان مؤذن عاشق آواز خود
در میان کافرستان بانگ زد.
میکشاندشان موکل سوی شهر
میبرد از کافرستان شان بقهر.