کاشی
لغتنامه دهخدا
کاشی . (اِخ ) (مردمی ...) مردمزاده است و بد آدمی نیست . بیت زیر را در بیان رام ساختن خواجه زاده ٔ خود بوسیله ٔ اظهار واسوختگی خوب گفته است :
کردم از حیله ٔ وارستگیش رام بخود
ساعتی صبر کن ای دل که طپیدن زود است .
کردم از حیله ٔ وارستگیش رام بخود
ساعتی صبر کن ای دل که طپیدن زود است .