26 فرهنگ

کارساز

لغت‌نامه دهخدا

کارساز. (نف مرکب ) خدمتکار و مانندآن . (آنندراج ). وکیل . مهندس . (زمخشری ) :
شکر ایزد را که ما را خسرویست
کارساز و کاربین و کاردان .

فرخی .


دولت او در ولایت کارساز
هیبت او بر رعیت پاسبان .

فرخی .


همه کارسازانت از کم و بیش
نباید که ورزند جز کار خویش .

اسدی (گرشاسبنامه ).


ولیکن تو این کارساز اختران را
به فرمان یزدان حصار حصینی .

ناصرخسرو.


قلمی را که موی در سرماند
کارساز دبیر نتوان یافت .

خاقانی .


چو اقبال شد شاه را کارساز
بروشن جهان ره برون برد باز.

نظامی .


دیده بر بخت کار ساز نهاد
سر ببالین تخت باز نهاد.

نظامی .


بجز زن کسی کارسازش نبود
بدیدار مردان نیازش نبود.

نظامی .


احمدبن عبدالعزیز در اول کار بغایت پسندیده سیرت و خوب خصال و کارساز و رعیت نواز بود. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان مافروخی ).
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست .

حافظ.


ساقی بیا که از مدد بخت کارساز
کامی که خواستم ز خدا شد میسرم .

حافظ.


یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه ٔ کرمش کارساز من .

حافظ.


و مصاحب و نائب و کارساز ابوالحسن ابوعلی بن نصربن سالم بوده است . (تاریخ قم ص 221).
|| (اِخ ) باری تعالی . (آنندراج ).از اسمهای خداوند عالم جل ّ شانه . (ناظم الاطباء). نامی از نامهای الهی . خداوند متعال :
که ای دادگر داور کارساز
تو کردی مرا در جهان بی نیاز.

فردوسی .


زلیخا هم از روی عجز و نیاز
بنالید کای ایزدکارساز.

شمسی (یوسف و زلیخا).


یکی و بدو هر یکی را نیاز
یکایک همه خلق را کارساز.

نظامی .


جهان آفرین ایزد کارساز
که دارد بدو آفرینش نیاز.

نظامی .


لطیف کرم گستر کارساز
که دارای خلق است و دانای راز.

سعدی .


منم که دیده بدیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز.

حافظ.


بجان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید.

حافظ.