کاربند شدن
لغتنامه دهخدا
کاربند شدن . [ ب َش ُ دَ ] (مص مرکب ) کاربستن . اجرا کردن :
سخنهای سعدی مثال است و پند
به کار آیدت گر شوی کاربند.
حکم خدا را چو شوی کاربند
فتح بیابی ، نشود کاربند.
|| اطاعت و فرمانبرداری کردن . (برهان ) (آنندراج ). اطاعت کردن . (انجمن آرا). || برنیامدن حاجت . (آنندراج ). فروبسته شدن کار.
سخنهای سعدی مثال است و پند
به کار آیدت گر شوی کاربند.
حکم خدا را چو شوی کاربند
فتح بیابی ، نشود کاربند.
|| اطاعت و فرمانبرداری کردن . (برهان ) (آنندراج ). اطاعت کردن . (انجمن آرا). || برنیامدن حاجت . (آنندراج ). فروبسته شدن کار.