کاج
لغتنامه دهخدا
کاج . (ص ) کاژ. لوچ . احول . دوبین :
اخ اخی برداشتی ای گیج کاج
تا که کالای بدت یابد رواج .
این قضا را هم قضا داند علاج
عقل خلقان در قضا گیج است و کاج .
اخ اخی برداشتی ای گیج کاج
تا که کالای بدت یابد رواج .
این قضا را هم قضا داند علاج
عقل خلقان در قضا گیج است و کاج .