کاتب
لغتنامه دهخدا
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) مولانا انیسی . در خط نسخ تعلیق بطرز خود استاد عالمیان است و کسی مثل او ننوشته مگر برادرش و مولانا بسیار جامع فضایل و کمالات انسانیه بود و کسی نظیر او نبود و این مطلع ازوست :
دل بکوی تو جوان آمد و اکنون پیرست
وه که خاک سر کوی تو چه دامنگیر است .
سر زلف ماه رویان چه خوش است باز کردن
گله های روز هجران بشب درازکردن .
دل بکوی تو جوان آمد و اکنون پیرست
وه که خاک سر کوی تو چه دامنگیر است .
سر زلف ماه رویان چه خوش است باز کردن
گله های روز هجران بشب درازکردن .