کابین کردن
لغتنامه دهخدا
کابین کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نکاح کردن . به عقد ازدواج درآوردن . به مهر دادن : مهر المراءة مهراً؛ کابین آن کرد و داد کابین آن را. (منتهی الارب ) :
بباید علی الحال کابینش کرد
بیرزد به کابین چنین دختری .
بباید علی الحال کابینش کرد
بیرزد به کابین چنین دختری .