ژنده پوش
لغتنامه دهخدا
ژنده پوش . [ ژَ / ژِ دَ / دِ ] (نف مرکب ) کهنه پوش . خرقه پوش . مُتَحشف :
ز فرمان سر آزاده و ژنده پوش
ز آواز بیغاره آسوده گوش .
با عقل پای کوب که پیری است ژنده پوش
بر فقر دست کش که عروسی است خوش لقا.
پس بگفتی تاکنون بودی خدیو
بنده گردی ژنده پوشی را بریو.
ز ویرانه ٔ عارفی ژنده پوش
یکی را نباح سگ آمد به گوش .
چندان بمان که جامه ٔ ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش .
قانعی ژنده پوش ناگاهی
درمی یافت در سر راهی .
ز فرمان سر آزاده و ژنده پوش
ز آواز بیغاره آسوده گوش .
با عقل پای کوب که پیری است ژنده پوش
بر فقر دست کش که عروسی است خوش لقا.
پس بگفتی تاکنون بودی خدیو
بنده گردی ژنده پوشی را بریو.
ز ویرانه ٔ عارفی ژنده پوش
یکی را نباح سگ آمد به گوش .
چندان بمان که جامه ٔ ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش .
قانعی ژنده پوش ناگاهی
درمی یافت در سر راهی .