ژغژغ
لغتنامه دهخدا
ژغژغ . [ ژَ ژَ ] (اِ صوت ) آوازی که در محل چیزی خوردن و جاویدن و خائیدن چیزی از دهان ... از دندانها برآید. || صدای بهم خوردن دندانها بسبب بسیاری سرماو کثرت قهر و غضب . (برهان ). دندان غرچه :
ژغژغ دندان او دل می شکست
جان شیران سیه میشد ز دست .
|| صدا و آواز برهم خوردن گردکان و بادام و امثال آنها وقتی که در جوال یا جائی دیگر بریزند و برهم خورد. (برهان ) :
گر دهد خود کی دهد آن پرحیل
جوز پوسیده ست و گفتار دغل
ژغژغ آن مغز و عقلت را برد
صدهزاران عقل را یک نشمرد.
گرنه خوش آوازی مغزی بود
ژغژغ آواز قشری که شنود.
ژغژغ آن زان تحمل می کنی
تا که خاموشانه بر مغزی زنی .
چون بادامها را در کف جمع کنی و بجنبانی بانگی و ژغژغی می کند. (بهاءالدین ولد).
ژغژغ دندان او دل می شکست
جان شیران سیه میشد ز دست .
|| صدا و آواز برهم خوردن گردکان و بادام و امثال آنها وقتی که در جوال یا جائی دیگر بریزند و برهم خورد. (برهان ) :
گر دهد خود کی دهد آن پرحیل
جوز پوسیده ست و گفتار دغل
ژغژغ آن مغز و عقلت را برد
صدهزاران عقل را یک نشمرد.
گرنه خوش آوازی مغزی بود
ژغژغ آواز قشری که شنود.
ژغژغ آن زان تحمل می کنی
تا که خاموشانه بر مغزی زنی .
چون بادامها را در کف جمع کنی و بجنبانی بانگی و ژغژغی می کند. (بهاءالدین ولد).