ژاژیدن
لغتنامه دهخدا
ژاژیدن . [ دَ ] (مص ) ژاژ خائیدن . هرزه گفتن . (کذا فی تحفة السعادة) :
خواری از او بس بود آن کت کند
رنجه به ژاژیدن بسیار خویش .
شعر ژاژیدن لهاشم تست
علک خائیدن لهاشم خر.
|| نشخوار کردن . || عوعو کردن مثل سگ . (آنندراج ).
خواری از او بس بود آن کت کند
رنجه به ژاژیدن بسیار خویش .
شعر ژاژیدن لهاشم تست
علک خائیدن لهاشم خر.
|| نشخوار کردن . || عوعو کردن مثل سگ . (آنندراج ).