ژاژخائی
لغتنامه دهخدا
ژاژخائی . (حامص مرکب ) علک خائی . برغست خائی . بیهوده گوئی . لک درائی . هرزه درائی . ژاژدرائی . یاوه سرائی . یافه سرائی . هرزه سرائی .هرزه لائی . حرف مفت زنی . خام درائی . ول گوئی :
خیره روئی ز تیره رائی به
بیزبانی ز ژاژخائی به .
هر سخن را به جایگاه نهد
نکند ژاژخائی برخیر.
جان کنند از ژاژخائی تا به گرد من رسند
کی رسد سیرالثوانی در نجیب ساربان .
ز ژاژخائی هر ابلهی نرنجم از آنک
هنوز در عدم است آنکه همقران من است .
حاسد ز قبول این روائی
دور از من و تو به ژاژخائی .
ژاژخائی میکند با ما رقیب
ما چه غم داریم گو میخای ژاژ.
خیره روئی ز تیره رائی به
بیزبانی ز ژاژخائی به .
هر سخن را به جایگاه نهد
نکند ژاژخائی برخیر.
جان کنند از ژاژخائی تا به گرد من رسند
کی رسد سیرالثوانی در نجیب ساربان .
ز ژاژخائی هر ابلهی نرنجم از آنک
هنوز در عدم است آنکه همقران من است .
حاسد ز قبول این روائی
دور از من و تو به ژاژخائی .
ژاژخائی میکند با ما رقیب
ما چه غم داریم گو میخای ژاژ.