ژاژخا
لغتنامه دهخدا
ژاژخا. (نف مرکب ) ژاژخای . بیهوده گوی . بیهده گوی . ول گوی . هرزه درای . هرزه گوی . هرزه سرای . هرزه لای . لک درای . خام درای . کسی که سخن بی معنی و بی فایده گوید. یافه گو. یاوه سرای . یاوه گو. || مِهْذار. هَذر. پرگوی . پرچانه . درازنفس . پُرنفس . مِکْثار. ورّاج (در تداول عوام ) :
گفت ریمن مرد خام لک درای
پیش آن فرتوت پیر ژاژخای .
وی از خشم برآشفت و مردکی پُرمنش و ژاژخای و بادگرفته بود. (تاریخ بیهقی ص 337).
گاو خاموش نزد مرد خرد
به از آن ژاژخای صد بار است .
ز بهر چیز بیحاصل نرنجی به بود ایرا
بسی بهتر سوی دانا ز مردژاژخا ابکم .
پاک مردان چو ماهیندخموش
ژاژخایان خلق چون عصفور.
ز خوشه چینی کشت نیاز هست عدوت
خمیده پشت و شکم خوار و ژاژخای چو داس .
این سیاه اسرار تن اسپید را
بت پرستانه بگیر ای ژاژخا.
جمع آمد صدهزاران ژاژخا
حلقه کرده پشت پا بر پشت پا.
تأمل کنان در خطا و صواب
به از ژاژخایان حاضرجواب .
روشن درون و تفته دل و گرم و ژاژخای
آتش نهاد و خاکی و معمور دودمان .
گفت ریمن مرد خام لک درای
پیش آن فرتوت پیر ژاژخای .
وی از خشم برآشفت و مردکی پُرمنش و ژاژخای و بادگرفته بود. (تاریخ بیهقی ص 337).
گاو خاموش نزد مرد خرد
به از آن ژاژخای صد بار است .
ز بهر چیز بیحاصل نرنجی به بود ایرا
بسی بهتر سوی دانا ز مردژاژخا ابکم .
پاک مردان چو ماهیندخموش
ژاژخایان خلق چون عصفور.
ز خوشه چینی کشت نیاز هست عدوت
خمیده پشت و شکم خوار و ژاژخای چو داس .
این سیاه اسرار تن اسپید را
بت پرستانه بگیر ای ژاژخا.
جمع آمد صدهزاران ژاژخا
حلقه کرده پشت پا بر پشت پا.
تأمل کنان در خطا و صواب
به از ژاژخایان حاضرجواب .
روشن درون و تفته دل و گرم و ژاژخای
آتش نهاد و خاکی و معمور دودمان .