ژ
لغتنامه دهخدا
ژ. (حرف ) ژی یا زاء معقوده و یا زاء فارسی . نشانه ٔ حرف چهاردهم از حروف تهجّی است و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عدد نیست (مگر اینکه قائم مقام زاء باشد) و در حساب ترتیبی نشانه ٔ عدد چهارده (14) است .
ابدالها:
> این حرف به «ت » بدل شود:
ارژنگ = ارتنگ :
به قصر دولتم مانی و ارژنگ
طراز سحر می بستند بر سنگ .
اگر مانی شود زنده چو بیند نقش توقیعش
بمیرد باز از شرم نگارستان ارتنگش .
> وبه «ج » تبدیل گردد:
ژدوار = جدوار.
لاژورد = لاجورد.
موژان = موجان .
نوژ = نوج .
کژ = کج .
هژده = هجده .
هژیر = خجیر و هجیر :
به شاه جهان گفت زردشت پیر
که در دین ما این نباشد هجیر.
نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر
با طالع سعادت و با کوکب منیر.
دست به می شاه را و دل به هژیران
دیده به روی نکو و گوش به قوّال .
لژن و لژند = لجن :
کردم تهی دو دیده ٔ خود را ز خون دل
تا شد ز اشکم آن زمی خشک چون لژن .
خصمانش گر به زور چو شیران نر شوند
چون خوک خشت خورده بمیرند در لژند.
پیش دست تو مگر لاف صفا زد ورنه
بحر را بهر چه در حلق نهادند لجن .
دانژه = دانجه .
منیژه = منیجه .
کاژ = کاج :
ای تیغ زبان آخته بر قافله ٔ ژاژ
چشمت به طمع مانده سوی نان کسان کاژ.
غرض چمیدن و حمل است اگرنه بتراشد
ز کاژ و نوژ به یک روزه ده شتر نجار.
اخ اخی برداشتی ای گیج کاج
تا که کالای بدت یابد رواج .
سرو و شمشاد و صنوبر بید و کاج و نارون
درنمی بایدکنون چیزی بجز داروی دن .
باژ = باج :
به بیچارگی باژ و ساوگران
پذیرفت با هدیه ٔ بی کران .
رسولان رسیدند با ساو و باج
همایون کنان شاه را تخت و تاج .
فاژه = فاجه (به معنی دهن دره ):
ساقی به شیشه ریز ز ساغر شراب ناب
خصم نشاط، فاجه و خمیازه شد مرا.
اگر ندانی بندیش تا چگونه بود
که سبزه خورده به فاژه بهارگه اشتر.
کژک = کجک :
آن کژک بر تارک فیل از شکوه
بود تیغ کوه بر بالای کوه .
داد از پی ضبط فیل مستش
از قوس قزح کجک به دستش .
نوژ = نوج :
چو طوطی گشت شاخ بید و شاخ سرو و نوژ وگل
نشستند ارغنون سازان بزیر سایه ٔ طوبی .
زیب زمانه باد ز تاج و سریر تو
تا هست زیب بستان از سرو و بید و نوج .
نژند =نجند :
پیاده ٔ سپه آرای او دویست هزار
چو پیل مست و پلنگ نژندو ببر بیان .
ناژو = ناجو :
چو بر ناژو سرایان گشت نارو
به صحرا شد گرازان گور و آهو.
ناجوی این باغ به وجد و خروش
بوده چو سکان فلک سبزپوش .
> به «ر» بدل شود:
واژون = وارون .
> به «ز» تبدیل گردد:
کوژ = کوز :
بدو گفت کای پشت بخت تو کوز
کسی از شما زنده مانده ست نوز.
ژُکیدن = زُکیدن .
آژخ = آزخ .
ژیره = زیره .
> به «س » مبدّل گردد:
تکژ = تکس .
> به «ش » مبدل شود:
باژگونه = باشگونه .
دُژ = دُش .
دُژخدای = دُش خدای .
لژن = لَشن .
خاکژی = خاکشی .
> به «ن » ابدال پذیرد:
ژاپن = نی پن .
> به «ی » بدل شود:
ژاپن = یابان .
> حرف «ژ» در تعریب به «ق » بدل شود:
قنذفیل و قندویل = ژنده پیل .
> و به «غ » بدل گردد:
اسطاژیرا = اسطاغیرا .
حرف «ژ» با «ز» قافیه آید، مانند:
جهان از بدان ویژه او داشتی
به رزم اندرون نیزه او داشتی .
و چون «نوز» و «سوز». رجوع به نوز شود.
ابدالها:
> این حرف به «ت » بدل شود:
ارژنگ = ارتنگ :
به قصر دولتم مانی و ارژنگ
طراز سحر می بستند بر سنگ .
اگر مانی شود زنده چو بیند نقش توقیعش
بمیرد باز از شرم نگارستان ارتنگش .
> وبه «ج » تبدیل گردد:
ژدوار = جدوار.
لاژورد = لاجورد.
موژان = موجان .
نوژ = نوج .
کژ = کج .
هژده = هجده .
هژیر = خجیر و هجیر :
به شاه جهان گفت زردشت پیر
که در دین ما این نباشد هجیر.
نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر
با طالع سعادت و با کوکب منیر.
دست به می شاه را و دل به هژیران
دیده به روی نکو و گوش به قوّال .
لژن و لژند = لجن :
کردم تهی دو دیده ٔ خود را ز خون دل
تا شد ز اشکم آن زمی خشک چون لژن .
خصمانش گر به زور چو شیران نر شوند
چون خوک خشت خورده بمیرند در لژند.
پیش دست تو مگر لاف صفا زد ورنه
بحر را بهر چه در حلق نهادند لجن .
دانژه = دانجه .
منیژه = منیجه .
کاژ = کاج :
ای تیغ زبان آخته بر قافله ٔ ژاژ
چشمت به طمع مانده سوی نان کسان کاژ.
غرض چمیدن و حمل است اگرنه بتراشد
ز کاژ و نوژ به یک روزه ده شتر نجار.
اخ اخی برداشتی ای گیج کاج
تا که کالای بدت یابد رواج .
سرو و شمشاد و صنوبر بید و کاج و نارون
درنمی بایدکنون چیزی بجز داروی دن .
باژ = باج :
به بیچارگی باژ و ساوگران
پذیرفت با هدیه ٔ بی کران .
رسولان رسیدند با ساو و باج
همایون کنان شاه را تخت و تاج .
فاژه = فاجه (به معنی دهن دره ):
ساقی به شیشه ریز ز ساغر شراب ناب
خصم نشاط، فاجه و خمیازه شد مرا.
اگر ندانی بندیش تا چگونه بود
که سبزه خورده به فاژه بهارگه اشتر.
کژک = کجک :
آن کژک بر تارک فیل از شکوه
بود تیغ کوه بر بالای کوه .
داد از پی ضبط فیل مستش
از قوس قزح کجک به دستش .
نوژ = نوج :
چو طوطی گشت شاخ بید و شاخ سرو و نوژ وگل
نشستند ارغنون سازان بزیر سایه ٔ طوبی .
زیب زمانه باد ز تاج و سریر تو
تا هست زیب بستان از سرو و بید و نوج .
نژند =نجند :
پیاده ٔ سپه آرای او دویست هزار
چو پیل مست و پلنگ نژندو ببر بیان .
ناژو = ناجو :
چو بر ناژو سرایان گشت نارو
به صحرا شد گرازان گور و آهو.
ناجوی این باغ به وجد و خروش
بوده چو سکان فلک سبزپوش .
> به «ر» بدل شود:
واژون = وارون .
> به «ز» تبدیل گردد:
کوژ = کوز :
بدو گفت کای پشت بخت تو کوز
کسی از شما زنده مانده ست نوز.
ژُکیدن = زُکیدن .
آژخ = آزخ .
ژیره = زیره .
> به «س » مبدّل گردد:
تکژ = تکس .
> به «ش » مبدل شود:
باژگونه = باشگونه .
دُژ = دُش .
دُژخدای = دُش خدای .
لژن = لَشن .
خاکژی = خاکشی .
> به «ن » ابدال پذیرد:
ژاپن = نی پن .
> به «ی » بدل شود:
ژاپن = یابان .
> حرف «ژ» در تعریب به «ق » بدل شود:
قنذفیل و قندویل = ژنده پیل .
> و به «غ » بدل گردد:
اسطاژیرا = اسطاغیرا .
حرف «ژ» با «ز» قافیه آید، مانند:
جهان از بدان ویژه او داشتی
به رزم اندرون نیزه او داشتی .
و چون «نوز» و «سوز». رجوع به نوز شود.