چینی
لغتنامه دهخدا
چینی . (ص نسبی ) از مردم چین . از چین . اهل چین :
سرای تو پرسرو و پر ماه و پر گل
ز یغمائی و چینی و خلخانی .
همه ترکان چین بادند هندوش
مباد از چینیان چینی بر ابروش .
بیاد آید آن لعبت چینی ام
کند خاک در چشم خودبینی ام .
|| منسوب به سرزمین چین .
- چینی پرند ؛ پرند چینی . پرنیان و حریر بافته در چین . پارچه ٔ ابریشمینی که در چین کنند :
مرا شاه ایران فرستد به هند
بچین آیم از بهر چینی پرند
گر از کابل و زابل و مرز هند
شود روی گیتی چو چینی پرند.
فرستاد نزدیک دانای هند
بسی اسب و دینار و چینی پرند.
پریزادگان رزم را دلپسند
بپولاد پوشیده چینی پرند.
نظامی بباغ آمد از شهربند
بیارای بستان به چینی پرند.
در ارتنگ این نقش چینی پرند
قلم نیست بر مانی نقشبند.
- || شمشیر چینی . شمشیر ساخت چین .
- چینی تاج ؛ که تاج ساخت چین دارد :
شاه رومی قبای چینی تاج
جزیتش داده چین و روم خراج .
- چینی حریر ؛ حریر که در کشور چین بافند :
بفرمودتا پیش او شد دبیر
قلم خواست رومی و چینی حریر.
نثار آورم عود و مشک و عبیر
زمین را بپوشم به چینی حریر.
- چینی سجنجل ؛آینه ٔ چینی :
ز آهن هندی به عشق تیغ او
چینیان چینی سجنجل کرده اند.
- چینی سرشت ؛ متداول و معمول چین که سابقه ٔ تدارک آن به چین کشد :
گذشت از خورشهای چینی سرشت
که رضوان ندید آن چنان در بهشت .
- چینی کلاه ؛ کلاه ساخت چین یا معمول در چین دارد.
- || دارنده ٔ کلاه ساخت چین یا معمول در چین :
که رومی کمر شاه چینی کلاه
نشست از بر گاه روزی پگاه .
- چینی نگار ؛ نگاشته و تصویر کرده ٔ چین . رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- || نگاراهل چین . خوبروی چینی .
- آبگینه ٔ چینی ؛ شیشه که در چین سازند.
- بدل چینی ؛ نام عمومی هر نوع ظرف سفالی که از گل رس معمولی ساخته و به آن لعابی از اکسید قلع داده باشند. نوع پست چینی . رجوع به بدل چینی شود.
- تمثال چینی ؛ نقش و تصویر و مجسمه و تندیس ساخت کشور چین :
بهشتی مرغی ای تمثال چینی
در این دوزخ بگو تا چون نشینی .
- حریر چینی ؛ حریر بافت چین و حریر که از چین آرند.
- خط چینی ؛ رجوع به چینی (خط) شود.
- دیبای چینی ؛ پارچه ٔ ابریشمی که در چین بافته باشند :
یکی گفتش ای خسرو نیمروز
ز دیبای چینی قبائی بدوز.
- دینار چینی ؛ زر مسکوک چین . دینار که به چین سکه کنند :
ز دینار چینی ز بهر نثار
بیاورد فغفور چین صد هزار.
- زبان چینی ؛ رجوع به چینی (زبان ) شود.
- سپر چینی ؛ سپر ساخت چین :
همان خود و شمشیر و برگستوان
سپرهای چینی و تیر و کمان .
- ظرف چینی ؛ رجوع به چینی در معنی ظرف شود.
- فرش چینی ؛ گستردنی که در چین بافند :
یافت از فرش چینی آسایش .
- فغفور چینی ؛ پادشاه چین . رجوع به چین شود :
نجوید همی جنگ تو فور هند
نه فغفور چینی نه سالار سند.
- کاس چینی ؛ کاسه ٔ چینی :
مژه چون کاس چینی نم گرفته
میان چون موی زنگی خم گرفته .
- کاسه ٔ چینی ؛ سفالینه ای که از خاک مخصوص اول به چین کردندی . رجوع به چینی در این معنی شود :
خاک مشرق شنیده ام که کنند
به چهل سال کاسه ٔ چینی .
- کبابه ٔ چینی ؛ نوعی گیاه . رجوع به کبابه شود.
- کلاه چینی ؛ چینی کلاه . کلاه ساخت چین .
- || آلت موسیقی ، از سازهای ضربی که در موسیقی نظامی بکار رود. جنس آن مسی و شامل کلاهی چینی است . این کلاه در انتهای چوبدستی استوار گردیده است و سر چوبدست از زنگوله های کوچک و بزرگ زینت یافته . چون چوبدست را تکان مختصری بدهیم این زنگوله ها به آواز درمی آیند.
سرای تو پرسرو و پر ماه و پر گل
ز یغمائی و چینی و خلخانی .
همه ترکان چین بادند هندوش
مباد از چینیان چینی بر ابروش .
بیاد آید آن لعبت چینی ام
کند خاک در چشم خودبینی ام .
|| منسوب به سرزمین چین .
- چینی پرند ؛ پرند چینی . پرنیان و حریر بافته در چین . پارچه ٔ ابریشمینی که در چین کنند :
مرا شاه ایران فرستد به هند
بچین آیم از بهر چینی پرند
گر از کابل و زابل و مرز هند
شود روی گیتی چو چینی پرند.
فرستاد نزدیک دانای هند
بسی اسب و دینار و چینی پرند.
پریزادگان رزم را دلپسند
بپولاد پوشیده چینی پرند.
نظامی بباغ آمد از شهربند
بیارای بستان به چینی پرند.
در ارتنگ این نقش چینی پرند
قلم نیست بر مانی نقشبند.
- || شمشیر چینی . شمشیر ساخت چین .
- چینی تاج ؛ که تاج ساخت چین دارد :
شاه رومی قبای چینی تاج
جزیتش داده چین و روم خراج .
- چینی حریر ؛ حریر که در کشور چین بافند :
بفرمودتا پیش او شد دبیر
قلم خواست رومی و چینی حریر.
نثار آورم عود و مشک و عبیر
زمین را بپوشم به چینی حریر.
- چینی سجنجل ؛آینه ٔ چینی :
ز آهن هندی به عشق تیغ او
چینیان چینی سجنجل کرده اند.
- چینی سرشت ؛ متداول و معمول چین که سابقه ٔ تدارک آن به چین کشد :
گذشت از خورشهای چینی سرشت
که رضوان ندید آن چنان در بهشت .
- چینی کلاه ؛ کلاه ساخت چین یا معمول در چین دارد.
- || دارنده ٔ کلاه ساخت چین یا معمول در چین :
که رومی کمر شاه چینی کلاه
نشست از بر گاه روزی پگاه .
- چینی نگار ؛ نگاشته و تصویر کرده ٔ چین . رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- || نگاراهل چین . خوبروی چینی .
- آبگینه ٔ چینی ؛ شیشه که در چین سازند.
- بدل چینی ؛ نام عمومی هر نوع ظرف سفالی که از گل رس معمولی ساخته و به آن لعابی از اکسید قلع داده باشند. نوع پست چینی . رجوع به بدل چینی شود.
- تمثال چینی ؛ نقش و تصویر و مجسمه و تندیس ساخت کشور چین :
بهشتی مرغی ای تمثال چینی
در این دوزخ بگو تا چون نشینی .
- حریر چینی ؛ حریر بافت چین و حریر که از چین آرند.
- خط چینی ؛ رجوع به چینی (خط) شود.
- دیبای چینی ؛ پارچه ٔ ابریشمی که در چین بافته باشند :
یکی گفتش ای خسرو نیمروز
ز دیبای چینی قبائی بدوز.
- دینار چینی ؛ زر مسکوک چین . دینار که به چین سکه کنند :
ز دینار چینی ز بهر نثار
بیاورد فغفور چین صد هزار.
- زبان چینی ؛ رجوع به چینی (زبان ) شود.
- سپر چینی ؛ سپر ساخت چین :
همان خود و شمشیر و برگستوان
سپرهای چینی و تیر و کمان .
- ظرف چینی ؛ رجوع به چینی در معنی ظرف شود.
- فرش چینی ؛ گستردنی که در چین بافند :
یافت از فرش چینی آسایش .
- فغفور چینی ؛ پادشاه چین . رجوع به چین شود :
نجوید همی جنگ تو فور هند
نه فغفور چینی نه سالار سند.
- کاس چینی ؛ کاسه ٔ چینی :
مژه چون کاس چینی نم گرفته
میان چون موی زنگی خم گرفته .
- کاسه ٔ چینی ؛ سفالینه ای که از خاک مخصوص اول به چین کردندی . رجوع به چینی در این معنی شود :
خاک مشرق شنیده ام که کنند
به چهل سال کاسه ٔ چینی .
- کبابه ٔ چینی ؛ نوعی گیاه . رجوع به کبابه شود.
- کلاه چینی ؛ چینی کلاه . کلاه ساخت چین .
- || آلت موسیقی ، از سازهای ضربی که در موسیقی نظامی بکار رود. جنس آن مسی و شامل کلاهی چینی است . این کلاه در انتهای چوبدستی استوار گردیده است و سر چوبدست از زنگوله های کوچک و بزرگ زینت یافته . چون چوبدست را تکان مختصری بدهیم این زنگوله ها به آواز درمی آیند.