چپ
لغتنامه دهخدا
چپ . [ چ َ ] (ص ، اِ) معروف است که نقیض راست باشد. (برهان ). نقیض راست . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). مقابل راست . برابر راست . یسار که مقابل یمین (راست ) باشد. اَیسَر ویُسری که مقابل راست (ایمن و یُمنی ) باشد. سمت مقابل راست . طرف چپ . سوی چپ . جانب چپ . طرف دست چپ . میسره ، که مقابل میمنه (طرف راست ) باشد :
بباغ اندر، آوردگاهی گرفت
چپ و راست هرگونه راهی گرفت .
نماند ایچ بر نیزه بند و سنان
بچپ بازبردند هر دو عنان .
چو از قلب شاپور لشکر براند
چپ و راستش ویژگان را بخواند.
اگرچه زینجا تا جای ما رهی است دراز
ز راست وز چپ ما دشمنان و ما بمیان .
از چپ راه قلعه ٔ مندیش پیدا آمد.
از بهر گفتگوی ز کار جهان و خلق
گفتند گونه گون و دویدند چپ و راست .
مانده همیشه بگل اندر درخت
باز دوان جانوران چپ و راست .
بسیار نظر کرد چپ و راست دلم
چپ داد بتان را و دلم خواست ترا.
چو بهمن به زابلستان خواست شد
چپ آوازه افکندو از راست شد.
یکی نیشکر داشت بر طبقری
چپ و راست گردید بر مشتری .
خون روان شد همچو سیل از چپ و راست
کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست .
از آن مقام که سیل حوادث از چپ و راست
چنان رسد که امان از میان کران گیرد.
- چپ بودن ؛ ناراست بودن . (ناظم الاطباء).
- چپ بودن خواب زن ؛ کنایه است از خلاف شدن آنچه زن در خواب بیند. و در اصطلاح عامه چون خواهند به کسی گویند که آنچه تو می پنداری یا می اندیشی بر خلاف آن واقع خواهد شد، یا آنچه تو آرزو داری عکس آن بوقوع خواهد پیوست ، گویند: خواب زن چپ است ؛ یعنی پندار تو مطابق واقع نیست ، یا آنچه روی دهد عکس مراد و مقصود تست .
|| بی اصول شدن ساز و گویندگی را نیز گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). بیرون شدن خنیاگر از دستگاه و راه موسیقی . || (ص ) دغاباز. (آنندراج ). مخالف و ناسازگار. (آنندراج ). ناموافق و ناهموار.(ناظم الاطباء). ضد. دشمن . بدخواه . شوم :
با ظهوری نگشت راست فلک
داد از دست طالع چپ ما.
برای آنکه شود کار دشمن ما راست
چه راست است که در طالع چپ ما نیست .
|| کج . معوج . کچ و چوله :
قامتش راست بود سرو سهی بالا چپ
راست را در چمن حسن چه نسبت با چپ
دعوی راستی طبع مکن گو بر ما
آنکه خرچنگ صفت آمده سرتاپا چپ .
|| آنکه با دست چپ بهتر از دست راست کار کند. کسی که کارهای دست راست را چون خط نوشتن ، تیر انداختن ، نخ در سوزن کردن ، چوگان زدن و غیره با دست چپ انجام دهد. آن کس که بدست چپ بیشتر کار کند و بهتر از عهده ٔ انجام کار برآید. احدل . حدلاء. اعسر. چپه دست . چپ چپکی . چپ دست . چپ بودن . با دست چپ کار کردن . (ناظم الاطباء) :
بنات النعش گرد او همی گشت
چو اندر دست مرد چپ فلاخن .
|| احول . لوچ . کلاژه . دوبین . کج بین . کلیک . چشم گشته .کره چشم . چشم کج . آنکه چشمش پیچیدگی دارد و مردمک چشمش راست نایستد. آنکه چشمش چپ است .
- چپ بودن ؛ احول بودن . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح سیاست ) تندرو در سیاست . آن کس که با رژیم موجود کشورش یا با سیاست دولتش موافق نیست . مفرط در تجددطلبی . آنکه از وضع موجود ناراضی است و طرفدار تغییر و تحول است . دست چپی . چپی . رجوع به چپی و دست چپی شود.
- از پهلوی چپ آفریده شدن ؛ کنایه از مکر و حیله داشتن و فریبکار بودن :
زن از پهلوی چپ گویند برخاست
نیاید هرگز از چپ راستی راست .
زن از پهلوی چپ شد آفریده
کس از چپ راستی هرگز ندیده .
رجوع به پهلو شود.
- از دنده ٔ چپ برخاستن ؛ کنایه از بدخلق بودن و بدخلقی نمودن . بدآوردن . با مشکلات و موانع برخورد کردن . رجوع به دنده شود.
- به چپ چپ ، به چپ گرد ؛ اصطلاحی است در تعلیمات سربازی و حرکات ورزش ، که فرمانده یا معلم ورزش حرکت یا چرخیدن بسمت چپ را فرمان دهد.
- به کوچه ٔ علی چپ زدن ؛ کنایه از تجاهل ورزیدن . اظهار بی خبری و بی اطلاعی در امری کردن . خود را به ناآشنایی و ناشناسی زدن . رجوع به کوچه شود.
- پهلوی چپ ؛ طرف چپ . یعنی آن طرفی که قلب در آن واقع شده . (ناظم الاطباء).
- چپ از راست شناختن ؛ بسن رشد و تمیز رسیدن . (امثال و حکم دهخدا) :
چون چپ خود ز راست بشناسد
وآنچه خواهند خواست بشناسد.
- چپ از راست ندانستن ؛ طفل نابالغ بودن . عقل و تمیز نداشتن . جاهل و بی سواد بودن : چون عراقی که دست راست خود را از چپ نداند. (تاریخ بیهقی ).
بطفلی درم رغبت روزه خاست
ندانستمی چپ کدام است و راست .
- چپ چپ نگاه کردن ؛ چپ چپ در کسی نگریستن . کنایه است از بخشم نگریستن یا از روی نفرت و کین در کسی دیدن .
- چشم چپش به کسی افتادن ؛ کنایه از عداوت ورزیدن با کسی . بغض و کینه داشتن با کسی . و رجوع به چشم شود.
- چپ لشکر ؛ اصطلاحی در تعبیه ٔ سپاه ، میسره ٔ سپاه که مقابل میمنه (راست ) است :
ببین از چپ لشکر و دست راست
که تا از میان بزرگان کجاست .
چپ لشکرش رابه گرشاسب داد
ابر میمنه سام یل با قباد.
رجوع به چپ شود.
- راه چپ کردن ؛ کنایه از بی اعتنایی کردن :
راه چپ کرد حریفانه بهار از چمنم
غنچه ماندم من و هنگام شکفتن بگذشت .
رجوع به راه شود.
- لقمه ٔ چپ کردن ؛ کنایه از تند و باعجله غذا خوردن . مقدار زیادی از غذا و طعام را بزودی و باشتاب بلعیدن . رجوع به لقمه شود.
|| دست چپ . دستی که در پهلوی چپ میباشد. (ناظم الاطباء) :
چو چپ راست کرد و خم آورد راست
خروش از خم چرخ چاچی بخاست .
تیرم همه بر نشانه شد راست
هرچند کمان به چپ کشیدم .
اول کسی که علم بر جامه کرد و انگشتری در دست چپ ، جمشید بود، وی را پرسیدند که چرا زینت به چپ دادی و فضیلت راست راست . گفت :آنرا زینت راستی بس است ». (گلستان سعدی ).
رجوع به دست چپ شود.
بباغ اندر، آوردگاهی گرفت
چپ و راست هرگونه راهی گرفت .
نماند ایچ بر نیزه بند و سنان
بچپ بازبردند هر دو عنان .
چو از قلب شاپور لشکر براند
چپ و راستش ویژگان را بخواند.
اگرچه زینجا تا جای ما رهی است دراز
ز راست وز چپ ما دشمنان و ما بمیان .
از چپ راه قلعه ٔ مندیش پیدا آمد.
از بهر گفتگوی ز کار جهان و خلق
گفتند گونه گون و دویدند چپ و راست .
مانده همیشه بگل اندر درخت
باز دوان جانوران چپ و راست .
بسیار نظر کرد چپ و راست دلم
چپ داد بتان را و دلم خواست ترا.
چو بهمن به زابلستان خواست شد
چپ آوازه افکندو از راست شد.
یکی نیشکر داشت بر طبقری
چپ و راست گردید بر مشتری .
خون روان شد همچو سیل از چپ و راست
کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست .
از آن مقام که سیل حوادث از چپ و راست
چنان رسد که امان از میان کران گیرد.
- چپ بودن ؛ ناراست بودن . (ناظم الاطباء).
- چپ بودن خواب زن ؛ کنایه است از خلاف شدن آنچه زن در خواب بیند. و در اصطلاح عامه چون خواهند به کسی گویند که آنچه تو می پنداری یا می اندیشی بر خلاف آن واقع خواهد شد، یا آنچه تو آرزو داری عکس آن بوقوع خواهد پیوست ، گویند: خواب زن چپ است ؛ یعنی پندار تو مطابق واقع نیست ، یا آنچه روی دهد عکس مراد و مقصود تست .
|| بی اصول شدن ساز و گویندگی را نیز گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). بیرون شدن خنیاگر از دستگاه و راه موسیقی . || (ص ) دغاباز. (آنندراج ). مخالف و ناسازگار. (آنندراج ). ناموافق و ناهموار.(ناظم الاطباء). ضد. دشمن . بدخواه . شوم :
با ظهوری نگشت راست فلک
داد از دست طالع چپ ما.
برای آنکه شود کار دشمن ما راست
چه راست است که در طالع چپ ما نیست .
|| کج . معوج . کچ و چوله :
قامتش راست بود سرو سهی بالا چپ
راست را در چمن حسن چه نسبت با چپ
دعوی راستی طبع مکن گو بر ما
آنکه خرچنگ صفت آمده سرتاپا چپ .
|| آنکه با دست چپ بهتر از دست راست کار کند. کسی که کارهای دست راست را چون خط نوشتن ، تیر انداختن ، نخ در سوزن کردن ، چوگان زدن و غیره با دست چپ انجام دهد. آن کس که بدست چپ بیشتر کار کند و بهتر از عهده ٔ انجام کار برآید. احدل . حدلاء. اعسر. چپه دست . چپ چپکی . چپ دست . چپ بودن . با دست چپ کار کردن . (ناظم الاطباء) :
بنات النعش گرد او همی گشت
چو اندر دست مرد چپ فلاخن .
|| احول . لوچ . کلاژه . دوبین . کج بین . کلیک . چشم گشته .کره چشم . چشم کج . آنکه چشمش پیچیدگی دارد و مردمک چشمش راست نایستد. آنکه چشمش چپ است .
- چپ بودن ؛ احول بودن . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح سیاست ) تندرو در سیاست . آن کس که با رژیم موجود کشورش یا با سیاست دولتش موافق نیست . مفرط در تجددطلبی . آنکه از وضع موجود ناراضی است و طرفدار تغییر و تحول است . دست چپی . چپی . رجوع به چپی و دست چپی شود.
- از پهلوی چپ آفریده شدن ؛ کنایه از مکر و حیله داشتن و فریبکار بودن :
زن از پهلوی چپ گویند برخاست
نیاید هرگز از چپ راستی راست .
زن از پهلوی چپ شد آفریده
کس از چپ راستی هرگز ندیده .
رجوع به پهلو شود.
- از دنده ٔ چپ برخاستن ؛ کنایه از بدخلق بودن و بدخلقی نمودن . بدآوردن . با مشکلات و موانع برخورد کردن . رجوع به دنده شود.
- به چپ چپ ، به چپ گرد ؛ اصطلاحی است در تعلیمات سربازی و حرکات ورزش ، که فرمانده یا معلم ورزش حرکت یا چرخیدن بسمت چپ را فرمان دهد.
- به کوچه ٔ علی چپ زدن ؛ کنایه از تجاهل ورزیدن . اظهار بی خبری و بی اطلاعی در امری کردن . خود را به ناآشنایی و ناشناسی زدن . رجوع به کوچه شود.
- پهلوی چپ ؛ طرف چپ . یعنی آن طرفی که قلب در آن واقع شده . (ناظم الاطباء).
- چپ از راست شناختن ؛ بسن رشد و تمیز رسیدن . (امثال و حکم دهخدا) :
چون چپ خود ز راست بشناسد
وآنچه خواهند خواست بشناسد.
- چپ از راست ندانستن ؛ طفل نابالغ بودن . عقل و تمیز نداشتن . جاهل و بی سواد بودن : چون عراقی که دست راست خود را از چپ نداند. (تاریخ بیهقی ).
بطفلی درم رغبت روزه خاست
ندانستمی چپ کدام است و راست .
- چپ چپ نگاه کردن ؛ چپ چپ در کسی نگریستن . کنایه است از بخشم نگریستن یا از روی نفرت و کین در کسی دیدن .
- چشم چپش به کسی افتادن ؛ کنایه از عداوت ورزیدن با کسی . بغض و کینه داشتن با کسی . و رجوع به چشم شود.
- چپ لشکر ؛ اصطلاحی در تعبیه ٔ سپاه ، میسره ٔ سپاه که مقابل میمنه (راست ) است :
ببین از چپ لشکر و دست راست
که تا از میان بزرگان کجاست .
چپ لشکرش رابه گرشاسب داد
ابر میمنه سام یل با قباد.
رجوع به چپ شود.
- راه چپ کردن ؛ کنایه از بی اعتنایی کردن :
راه چپ کرد حریفانه بهار از چمنم
غنچه ماندم من و هنگام شکفتن بگذشت .
رجوع به راه شود.
- لقمه ٔ چپ کردن ؛ کنایه از تند و باعجله غذا خوردن . مقدار زیادی از غذا و طعام را بزودی و باشتاب بلعیدن . رجوع به لقمه شود.
|| دست چپ . دستی که در پهلوی چپ میباشد. (ناظم الاطباء) :
چو چپ راست کرد و خم آورد راست
خروش از خم چرخ چاچی بخاست .
تیرم همه بر نشانه شد راست
هرچند کمان به چپ کشیدم .
اول کسی که علم بر جامه کرد و انگشتری در دست چپ ، جمشید بود، وی را پرسیدند که چرا زینت به چپ دادی و فضیلت راست راست . گفت :آنرا زینت راستی بس است ». (گلستان سعدی ).
رجوع به دست چپ شود.