چوزه
لغتنامه دهخدا
چوزه . [ زَ / زِ] (اِ) بچه ٔ نوزاد ماکیان که بتازیش فرخ خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). بچه ٔ ماکیان . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بچه ٔ ماکیان و جز آن . (ناظم الاطباء). جوجه . (فرهنگ فارسی معین ). بچه ٔ مرغ . جوجه . چوژه . فرخ . فَرّوج قوب . (یادداشت مؤلف ). ج ، چوزگان :
چون پند فرومایه سوی چوزه گراید
شاهین ستنبه به تذروان کند آهنگ .
بگیرم آنگه و پرش یکان یکان بکنم
چو پر چوزه ٔ اندر ربوده گرسنه خاد.
در پناه پهلوان کبک و تذرو آردبرون
چوزگان دانه چین ازبیضه ٔ شاهین و باز.
شعر من جز در مدیح او نباشد لاجرم
فرش عز از قیروان تا قیروان می افکند
دانی از مرغان کدامین بگسلاند نسل خویش
آنکه چوزه از برون آشیان می افکند.
جره بازت که شکاری فکنست
جیره اش چوزه ٔ هر بیوه زنست .
چون پند فرومایه سوی چوزه گراید
شاهین ستنبه به تذروان کند آهنگ .
بگیرم آنگه و پرش یکان یکان بکنم
چو پر چوزه ٔ اندر ربوده گرسنه خاد.
در پناه پهلوان کبک و تذرو آردبرون
چوزگان دانه چین ازبیضه ٔ شاهین و باز.
شعر من جز در مدیح او نباشد لاجرم
فرش عز از قیروان تا قیروان می افکند
دانی از مرغان کدامین بگسلاند نسل خویش
آنکه چوزه از برون آشیان می افکند.
جره بازت که شکاری فکنست
جیره اش چوزه ٔ هر بیوه زنست .