چوبک زن
لغتنامه دهخدا
چوبک زن . [ ب َ زَ ] (نف مرکب ) نقاره چی .(غیاث اللغات ). طبل نواز. (فرهنگ رازی ). نوبت زن . (فرهنگ خطی ). طبال و نقاره زن . (یادداشت مؤلف ). چوبک زننده . آنکه چوبک زند. (فرهنگ فارسی معین ) :
که تا بر ما زمانه چوبزن بود
فلک چوبک زن چوبینه تن بود.
فرش افکن صدر توست عیوق
چوبک زن بام توست فرقد.
|| مهتر پاسبانان را گویند و این روش در زمان قدیم مقرر و معمول بوده که هر که پادشاه شد چوبک زن نام او برده دعا کند و چوبک زند. (جهانگیری ). مهتر و سرپاسبانان . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). ریش سفید پاسبانان . (برهان ) (آنندراج ). || آنکه وقت سحر ماه رمضان بر در خانه ٔ مردم میگردد و چوبک میزند تا مردم بجهت سحر بیدار شوند. (از جهانگیری ). کسی که در هنگام سحر ماه رمضان برای بیدار و هشیار کردن مردم چوبک میزده . (فرهنگ فارسی معین ). || مهتر پاسبانان و او آنست که چوبکی و تخته بدست گرفته بشب میگرددو چوبک را بر تخته میزند تا از صدای آن دیگر پاسبانان بیدار شوند. (غیاث اللغات ) :
باغبانی بیاید آن بت را
یا یکی پاسدار چوبک زن .
دلها همه در خدمت ابروی تواند
جانها همه صید چشم جادوی تواند
ترکان ضمیر من بشبهای دراز
چوبک زن بام زلف هندوی تواند.
ناهید زخمه زن گه چوبک زدن بشب
چابک زن خراجی چوبک زنان اوست .
چوبک زن صبح را چه افتاد
کز کوس و دهل نمیکند یاد.
در زلف تو صدهزار دل هست
چوبک زن تو چو پاسبانان .
ز چشم بد بترسید از کواکب
سر زلف تو را چوبک زن آورد.
عدل باشد پاسبان کامها
نی بشب چوبک زنان بر بامها.
نگه کن که سلطان بغفلت نخفت
که چوبک زنش بامدادان چه گفت .
رجوع به شب گرد و طبال شود.
که تا بر ما زمانه چوبزن بود
فلک چوبک زن چوبینه تن بود.
فرش افکن صدر توست عیوق
چوبک زن بام توست فرقد.
|| مهتر پاسبانان را گویند و این روش در زمان قدیم مقرر و معمول بوده که هر که پادشاه شد چوبک زن نام او برده دعا کند و چوبک زند. (جهانگیری ). مهتر و سرپاسبانان . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). ریش سفید پاسبانان . (برهان ) (آنندراج ). || آنکه وقت سحر ماه رمضان بر در خانه ٔ مردم میگردد و چوبک میزند تا مردم بجهت سحر بیدار شوند. (از جهانگیری ). کسی که در هنگام سحر ماه رمضان برای بیدار و هشیار کردن مردم چوبک میزده . (فرهنگ فارسی معین ). || مهتر پاسبانان و او آنست که چوبکی و تخته بدست گرفته بشب میگرددو چوبک را بر تخته میزند تا از صدای آن دیگر پاسبانان بیدار شوند. (غیاث اللغات ) :
باغبانی بیاید آن بت را
یا یکی پاسدار چوبک زن .
دلها همه در خدمت ابروی تواند
جانها همه صید چشم جادوی تواند
ترکان ضمیر من بشبهای دراز
چوبک زن بام زلف هندوی تواند.
ناهید زخمه زن گه چوبک زدن بشب
چابک زن خراجی چوبک زنان اوست .
چوبک زن صبح را چه افتاد
کز کوس و دهل نمیکند یاد.
در زلف تو صدهزار دل هست
چوبک زن تو چو پاسبانان .
ز چشم بد بترسید از کواکب
سر زلف تو را چوبک زن آورد.
عدل باشد پاسبان کامها
نی بشب چوبک زنان بر بامها.
نگه کن که سلطان بغفلت نخفت
که چوبک زنش بامدادان چه گفت .
رجوع به شب گرد و طبال شود.